خدا را کشتند

خدا را می‌توان دیدن
اگر چشم دلت باز است
میان قطره شبنم که روی برگ می‌رقصد
میان سرخی جامی که از دیوانه می‌پرسد
ز تو هشیار تر هم هست؟!
خدا را میتوان دیدن
میان ناله‌ی بادی که از عطر دم دلدار لبریز است
میان شاخه‌ی مریم که بر برگش مسیحا حلق آویز است
چه شیرین است اگاهی
برای لحظه‌ای از حق نباید کرد کوتاهی
تو برگو آنچه باید گفت
خدا در پینه های دست بابا بود
خدا در چشم مادر بود که با اشکی به روی گونه می‌آمد
خدا را بیش می‌دیدم میان قطره هایی کز میان سقف می‌بارید
میان لقمه‌ی نانی که خالی بود
خدا زیر سر طفلی گرسنه رنج دوران خورد 
خدا در کوچه غم زیر دیوار غریبی‌ها کنار کودکی جان داد
خدا در کوچه ما مُرد

شاعر :یاسین زمانی

کیوش