تنهایی
پس از عمری دوباره باز می خوانم
و می خواهم که بنویسم ، نمی دانم از که اما
قصه بسیار است و غصه یار هر روز و هر شامم
گمانم نیست که بتوانم
چو ایامی زخود بگریخته و با دیگران بودم
و سوری و بساطی داشته ام فارغ زهر خویشی
ولی امشب
نمی دانم چرا تنهای تنهایم
نمی دانم چرا زیباست تنهایی
برای مرد مخموری که دنیایش تاریک است
و زیبا روی رؤیایش
محو، گم ، ناپیدا
نمی بیند کسی او را
نمی خواهند ببینندش...
در این وادی تنهایی
من امشب حرف ها دارم
همانند دگر سال ها
از آن روزهای حیرانی
که من نالیده ام اما
کسی این ناله را نشنید
و تنها شاهد آهم
صدای جیرجیر آشنای غمگساران
که گه گاهی سکوت را پاسخی گویند
و خاموشی عاشق را به فریادی کشانند
تا دلِ معشوقه هم شاید به جوش آید
و پیغامی برای عاشق مهجور بفرستد
که ای خلوت گزین
تنها نشین
گم گشته در این خلوت غمگین
مهرت به دل بنشست
تو را دیگر قبول دارم
و این دولت سرا جای تو می باشد
ولی من باز تنهایم!
و می خندم به این بخت نگون خویش
به خود می گویم ای دیوانه ی هرزه
شوریده ی ناجور محفل ها
بس است دیگر
تو آخر می کشی دل را
و می میرانی حتی آه سردت را
کمی آرام می گیرم
و اشک گوشه ی غلطان چشمانم
به دستانی که از صبر است
دوباره پاک می سازم
و آن گاه، خواهشی را هم زدل دارم
دل ای دل
مونس جانم
انیس خلوت تنهایی زجرآورم
مرا امشب مسوزان
اجازت ده
بگذار بار دیگر بال و پر گیرم
و پروازی زنو تا سرزمین آرزوهایم
که شاید باز برگردم
گمانم هست اگر باشم
و با تو همنشین گردم
تو ایمانم بسوزانی
و اندامم!
حلال بر شعله های سرخ گردانی
مرا بگذار به این خلوت گزینی باز خو گیرم
ولی یک خواهشی دارم
تو ای دل هیچ می دانی؟!
چرا تنها شدن را دوست می دارم
گریزانم چرا زین خلق سردرگم
رهیده گوشه ای خلوت گزینم
و یا سر درگریبانم
نمی خواهم کسی بیند که من افسرده نالانم
و یا در گوشه ای افتاده بی یارم
سلامم را کسی پاسخ نمی گوید
یقینم هست می دانی !
ولی گویا تو هم مانند آنانی
همان جمع هوس باز و هراس انگیز
نمی خواهی بگویی
شاهدی
دیدی چرا سوختم
و می بینی که که می سوزم
در این خاموشی و تنهایی ام تنهاترین شاهد تویی
خواهش می کنم ای دل
فقط فریاد نزن رسوایی ام کافی است
که هرکس یار با من بود
به شمشیر جفای زهرآگینش
چنا کوبید بر فرقم
که زخمش سال ها درمان نخواهد یافت
و تو!
این زخم ها را بارها دیدی
گریستی
ضجه کردی
گفتی ام ای یار
منم دانای تنهایی
و می دانم چرا تنهایی ات را دوست می داری!
خدا را شکر که من امشب
دوباره باز تنهایم...
مشهد مقدس نهم مهرماه 1375- ساعت1:45 دقیقه بامداد
همیشه پاینده باشید.