سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        منشاء قرآن (اول)

        شعری از

        باقر رمزی ( باصر )

        از دفتر صد غزل از کوچه دیوانه ها نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ ۲۱:۴۱ شماره ثبت ۶۲۹۱۳
          بازدید : ۳۶۱   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

         
        (اول)
         
        منشاء قرآن

         
        تو را من در وجودم ناز کردم
        رکوع و سجده را آغاز کردم
         
        تو را من با نی و در نی دمیدم
        نخفتم بلکه آندم آرمیدم
         
        نخفتم تا که بینم روی ماهت
        چه گویم من که افتادم به چاهت
         
        همان چاهی که یوسف (ع) را نهادند
        برادرهای وی وی را نخواندند
         
        همان چاهی که ویل مردمان است
        همان ویلی که سختی زمان است
         
        مرا در اوج آنجا مهتر آید
        صدای رب در آنجا بهتر آید
         
        صدای حق صلوه چاه یوسف (ع)
        ندای حق ز آیاتی به زخرف
         
        نه آیاتی به ما تفسیر کردند
        نه تفسیری  ز جانان سیر کردند
         
        همه تفسیر فقر و تنگدستی ست
        غنی در هر کجا در حین مستی ست
         
        همه در فقر و غم گشتند تکثیر
        همه در فقر و ماتم گشته اند پیر
         
        بیا دیگر ندارم ناله و نی
        سراسر آسمان را گشته ام پی
         
        پی ات افتاده ام تا نام گیرم
        به دستم ساغری یا جام گیرم
         
        به جام جم مدائن سرنگون شد
        میان جام جم دریای خون شد
         
        به دریا بنگرید آنجاست یونس (ع)
        میان کام دریاهاست یونس (ع)
         
        همانجائیکه که زالنون مبتلا گشت
        همانجا که قلم با نون جلا گشت
         
        همانجا سایه ماهی در آب است ؟
        نه جانا ماهیانش در سراب است
         
        سرابی را که گویم دیده ام من
        ز اشک چشم خود برچیده ام من
         
        که دیگر سایه ای را دل نبیند
        هر آنچه دیده بیند دل نچیند
         
        هر آنچه دل ببیند نور باشد
        به گرد دل پر از ماُمور باشد
         
        که دست محرم و نامحرم اینجاست
        بیا جانا که دستت مرهم اینجاست
         
        خدایا با تو هر دم حاجتی هست
        برای آخر غم حاجتی هست
         
        خدایا در گذر از روزگارم
        تو هستی رب و هستی کردگارم
         
        تو هستی رب فرعون زمانم
        رخم پیرست و دل را نوجوانم
         
        جوانم با هزاران آرزوئی
        تو گردان این دلم را آبروئی
         
        درونم من هزاران راز دارم
        سری خود سر ولی دمساز دارم
         
        سری دارم که با سنگ زمانه
        به خون افتاده در این آشیانه
         
        به آئین سنگ غم با خویش دارم
        تنی بشکسته و درویش دارم
         
        به تن هر چند اینجا جامه ای نیست
        ولی در دست من هم خامه ای نیست
         
        که بنویسم برایت نامه ام را
        برای نوگل دردانه ام را
         
        که در دشت بلا در خون شناور؟
        شد اینجا غرق خون همچون برادر ؟
         
        به دستم کاغذی از خون گرفتم
        به چشمم در شبی کارون گرفتم
         
        تو در نیزار حق و باطل هستی
        به نیزار خدایان عاقل هستی
         
        اگر عاقل همین است کز تو دارم
        بدان ای جان جانان اهل دارم
         
        الا ای همنشین بی نوایان
        مرا با خویشتن آگاه گردان
         
        که خویش من پر از عیب ست و نقصان
        کزین نقصان خدایا رو مگردان
         
        الهی یا الهی یا الهی
        تو خود بر حال درویشان گواهی
         
        به صحرا کشتی و نوحه سرایی
        به دریا بهر موران داده کاهی
         
        سخن از مور گفتیم و سلیمان
        بیامد با سپاهی در دو میدان
         
        به یکسو دسته ای از گرد موران
        ز یک سو جملگی گرد سلیمان
         
        به ناگه دسته موران نگه کرد
        بدید از هر قدم روزش سیه کرد
         
        بگفتا جملگی در لانه آئید
        همه رو سوی این کاشانه آئید
         
        که لشکر بی درنگ آید به اینجا
        ز سامان با خدنگ  آید به اینجا
         
        سلیمان چون زبان از مور بشنید
        بساط هر قدم را زود برچید
         
        بگفتا هر کسی چشمش به راه است
        امان از گِرده آب و راه چاه است
         
        الهی درد موران را پناهی
        زما برگیر دستی از سیاهی
         
        که نور حق بود امروز نورم
        به قرآن پیرو قوم زبورم
         
        زبورم منشا قرآن و نور است
        به قرآن نور حق را دیده کور است
         
        همان بهتر که بینایی خود را
        بگیرم از پی کوه احد را
         
        احد داند که قرآن کی بنا شد
        همان روزی که با دل آشنا شد
         
        همان روزی که قرآن وحی گردید
        کلام روضه بر جان وحی گردید
         
        ادامه دارد . . . .
         
        باقر رمزی باصر
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ۰۶:۱۴
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        الهی درد موران را پناهی
        زما برگیر دستی از سیاهی
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۱۲:۵۶
        درود بزرگوار
        حکیمانه و زیباست خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۶
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۱۵:۳۵
        خندانک
        دروداستادخوبم خندانک
        بسیارزیباست خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۶
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        احمد خدادادی دهکردی
        سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ۱۳:۱۰
        درودبراستادرمزی عزیزوبزرگوارمثنوی بسیارزیبا وپُرمعنی راقلم زدید مانند همیشه احسنت خندانک خندانک : خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۶
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        محمد علي واشقاني ( باران )
        سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ۱۳:۲۵
        سلام و عرض ادب . جناب رمزي بزرگوار . شاعر گرانمايه خندانک
        مثنوي بسيار زيبايي است . سرشار از مفاهيم ناب و غنايي . خندانک
        بیا دیگر ندارم ناله و نی
        سراسر آسمان را گشته ام پی

        پی ات افتاده ام تا نام گیرم
        به دستم ساغری یا جام گیرم
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۷
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        حمیدنوری(احمد)
        سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ۱۳:۴۷
        درود استاد
        مثل همیشه زیبا بود
        بهرهمند شدیم خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۷
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        مجید مقصودی
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۰۹:۲۳
        بسیار زیباست خندانک
        درودتان
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۶ ۲۲:۳۷
        خندانک
        خندانک
        خندانک
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0