سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    دریاب دمی که با طرب میگذردِ کودکانه

    شعری از

    عرفان

    از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

    ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ ۱۲:۴۸ شماره ثبت ۶۵۸۸۱
      بازدید : ۴۷۶۰   |    نظرات : ۱

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر عرفان
    آخرین اشعار ناب عرفان

    صدای ارسالی شاعر:
    یه شب مثل همین شبا
    خسته تر از خسته گیا
    تنها بودم توی اتاق
    مثل کشتی ته دریا
    بی رمق و بی رویا
    بی انتظار فردا
    شب زده بود به خوابم
    بودم تنهای تنها
    فکری اومد سراغم :
    چی میشه آخر دنیا ؟
    چی میاد به روزم
    وقتی رفتم از دنیا ؟
    سوالی کودکانه
    چقدرم فیلسوفانه !
    کی میدونه جوابش
    آهای شما بزرگا !
    یهو صدایی اومد
    عجیب و با معما
    پشت پنجره ی اتاقم
    از لایه شاخ و برگا
    هی نزدیک تر میومد
    اون بودش یه هیولا !
    از ترس رفتم یه گوشه
    کنار قفسه ی کتابا
    زانوهامُ کردم بغل
    شدن برام تکیه گاه 
    اون بی صدا تو اومد
    نشست کنار گلدونا
    سرش مثل قاصدک
    اما داشتش دست و پا
    با چشم های مثل حلزونش
    میکرد اطرافشُ تماشا
    خواستم در برم از اونجا
    که یهو افتاد یکی از کتابا
    خشکم زد روی زمین
    نگام کرد مثل دوربین
    گفتش نترس من هستم 
    "قاصد سرزمین رویا"
    با صدای لرزون
    پرسیدم من از اون
    چرا اومدی به اینجا ؟
    نکنه میبینم یه رویا ؟
    گفتش مژده برات آوردم
    خبری از لایه ابرا
    از بین همه ی آدما
    که نفهمیدن جوابا
    تو میشه فقط بدونی
    جواب اون سوالا
    پریدم از خوشحالی
    پرسیدم ازش که آیا
    قبل از اینکه زاده بشم
    توی شکم مادرم جاشم
    کجا بودم اون زمونا ؟
    بودم توی آسمونا ؟
    چرا افتادم اینجای دنیا ؟
    که بشم تک و تنها 
    وقتی که من بمیرم
    بازم میشه جون بگیرم ؟
    بگو ببینم دِ یالا
    اگه هستی تو دانا
    اون با خنده و اشاره
    گفت نباش تو فکر چاره
    از آدمای گذشته
    کی جوابُ دونسته
    راز زندگی تو اینه
    جوابش تو کوزه بمونه
    میفهمی راز چیستی
    بشکنه کوزت وقتی
    چه با شادی و چه با غم
    تموم میشه عمرت کم کم
    نکن تو فکر فردا
    نخور قصه ی گذشته ها...
    قاصد خنده کرد و پرید
    به شهر قصه ها رسید
    من خیره به طلوع خورشید
    پر شد دلم از امید
    پنجره اتاق رو بستم
    کنار کتابام نشستم
    دیدم کتاب روی زمین
    که بودش خیلی سنگین
    روش نوشته بود درشت و رنگ زرد
    "دریاب دمی که با طرب میگذرد"
     
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷ ۰۹:۵۲
    درود گرامي
    كودكانه زيبا و اميد بخش خندانک خندانک خندانک
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0