سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        حکایت شیخ و شاه

        شعری از

        سید باقرطباطبایی

        از دفتر شعرناب نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶ ۱۵:۱۳ شماره ثبت ۶۰۶۳۵
          بازدید : ۶۵۸   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید باقرطباطبایی

        به دیدن شیخ روزی آمد چو شاه
        بر آن عالم پاک  پادشاه کرد نگاه
        چنین بود رسم قدیم باشد آن راسبب
        که شاهان به پیش بزرگان روند از ادب
        شدند غرق هر دو در گفتگو
        سئوالی چو شاه کبیر کرد از او
        بپرسم که شیخ از تو این با ادب
        که در نزد تو تربیت بهتر است یا ادب
        شنید با تبسم بگفت ای عجب
        که از تربیت بهتر است آن نسب
        بگفت اثر کرده در ذهن تو پیریت
        که در پیش من برتر است تربیت
        در آن گفتگو چون شدند استوار
        که ماه دیده شد در سما آشکار
        به قصر هر دو آن کردند آغاز راه
        که شامی خورند شیخ و شاه
        سر میز تاریک نشستند بلی
        بزد دست خود را به هم شاه والا ولی
        نظر چون که کرد شیخ نیکو خرد
        گرفته به دست گربه شمع آورد
        بزد پشت شیخ خنده ای کرد و گفت
        چرا برده است پس ترا شیخ بهت
        امیدم بود این کند رازیت
        که از آن نسب برتر است تربیت
        همان جمله ها را شنید شیخ و چیزی نگفت
        که اندیشه ای کرد وچیزی نگفت
        بشد شیخ چون که فارغ ز آن پادشاه
        گرفت موشی بر کیسه کرد بین راه
        رسید روز دیگر به پیش شه آمد شبش
        زد آنگه به هم دست خود خنده کرد چون لبش
        همان گربه ها دستشان شمع روشن نشان
        سوی میز سلطان شدند چون روان
        گشودش در کیسه را شیخ آن تیز هوش
        برون آمد از کیسه تعدادی موش
        شمع از دستشان بر زمین انداختند
         به سوی همان موش ها تاختند
        در آن لحظه شیخ خنده ای کرد و گفت
        چرا برده ای شه ترا این چه بهت
        کنون که تو ماندی انگشت به لب
        که از تربیت بهتر است این نسب
        شب و روز تلاشی کنی گر بر این
        همان گربه باشد دوباره ببینی همین
        اگر چه کند حرف تو گاه گوش
        غریبه شوی چون ببیند دو موش
        به دنبال موش رفتنش باشد از اصل او
        بودند اینچنین گربه های نسل در نسل او
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶ ۱۹:۰۰
        درود بزرگوار
        زیبا و جالب بود خندانک خندانک خندانک
        رعنا بهارلویی  تخلص باغبان
        يکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ ۱۷:۲۴
        درود برشما جناب سید باقر طباطبایی
        موفق و پیروز باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0