طلا اگــر به خاک پست ، هزار بار هــــــم رود
ز خاک گر برون کنی ، باز طلاست صد به صد
تو مبتلا شدی به خاک و خود ز خاک بوده ای
بوی هــــــوس پراکنی ، به هر هوا که بوده ای
گذشت مـــــــــــــــن نمیکنم ، تهمت ناروای را
شاهـــــد خود گرفته ام ، همیشه من خدای را
" اگر" هـــوس داشته ام ، گناه من پای خودم
بر تـــــو که رو نکرده ام ، در پی همتای خودم
مــن به چنین "نجاستـــــی"، هیچ نظر نمیکنم
شان مرا نیست کسی ، فکـــــــــر خطر نمیکنم
دور شو از مــــن که دگر ، لایق دوست نیستی
خادم دشمنم شدی ، حال بگو تــــــو کیستی؟
مهســــا مسعـــــود ____ اسفند 1395