شنبه ۱ ارديبهشت
|
آخرین اشعار ناب دانیال حبیبی
|
خسته از روزگار تنهایی
جاده ای که ته تهش بن بست
عاشقی که غمش فراوان بود
عاشقی که آغاز پایان است
***
من توی گورم مرده بودم تا
اینکه نفس آمد و جانم داد
ای به فدای آن مسیحا دم
قدرت عشقی به جهانم داد
***
او آمد و شب های تنهایی
دیگر به رویم بی اثر شده است
جانم فدای تو نفس بانو
با اینکه جانم مختصر شده است
***
چشمان تو چشمان آهویی
در مرغزار دل خرامان است
لب های تو عقیقی از یمن و
ابروی تو تیغه ی زنجان است
***
آن گیسوانت آبشار عشق
لبخند تو شراب شیراز است
گیتار و چنگ و نای و بربط چیست؟
آوای تو زیباترین ساز است
***
آن گیره مویت بت عاشق هاست
در راهوار جاده ای پر خم
لبخندهایت را خدا دید و
انگیزه شد در خلقت آدم
***
منکه منم اتشفشان عشق
عاشق ناز و دلبری هایت
مجنون لایعقل چشمانت
عاشق این جادوگری هایت
***
میخواهمت تا آخرش چونکه
آرام این جانی ، نفس بانو
گفتم بگویم دوستت دارم
گفتی که میدانی ، نفس بانو
تقدیم به نفس بانوی زندگیم :)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
ترانه ی زیبایی بود