سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 10 فروردين 1403
  • همه پرسي تغيير نظام شاهنشاهي به نظام جمهوري اسلامي ايران، 1358 هـ‌.ش
20 رمضان 1445
  • شب قدر
Friday 29 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    جمعه ۱۰ فروردين

    که هستی!؟

    شعری از

    مسعود مهرابی( درویش)

    از دفتر من و دلم نوع شعر بحر طویل

    ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴ ۱۵:۰۴ شماره ثبت ۴۱۶۳۰
      بازدید : ۹۳۶   |    نظرات : ۲۲

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    دفاتر شعر مسعود مهرابی( درویش)
    آخرین اشعار ناب مسعود مهرابی( درویش)

    سر سفره ی سبز سخن عشق،غزلخوان و غزلنوشم و نوشم ز شراب لب لعلت،که شب شاعری و شعر و شعور ،باتو جنون خواهد و مستی،
    عجب چلّه نشین کرد همه ی چلچله ها چرخ و فلک بر سر کویت!
     
     
    وندید دیده در این دایره آن دیده که دل دید زدیدار تو آنشب که لب چشمه ی مهتاب نشستی،
     
     
    همه ی همهمه و هوی و هیاهوی هوایم،توهستی،
     
     
    و با قامت قدقامت خود کرده قیامت ز ازل خشت من آغشته به عشقت شده عشقی که نمودست مرا مست و دهم در ره عشقت همه ی هست و سرو دست،که تو آیه ی نوری و همان عشق الستی،
     
     
    پریزاده! پریوش! پریچهره! پریناز! که با ناز از آغاز پر پرواز گشودی در این خانه ی ویرانه که صد طعنه به میخانه بزد در ره مستی،وسبب ساز شدی تا من مسکین،به این سوز و گداز،راز و نیاز،زاریِ هنگام نماز ،سر دهم آواز که؛
     
     
    چشم بر بدن بلبل بی جان و به باران و به بی برگیِ باغی که تنش در عطش رویشِ یک غنچه بخشکید و رخش زردتراز فصل خزان است و خزان جای سرشک برگ بریزد به دامان،ببستی،
     
     
    نبستی به دل،دل،،واز این باغ چو جستی،کمر عشق شکستی،
     
     
    خدا خالق خلاق خلایق خودش نیز گواه است که این سینه ی بی کینه ی ما در غم عشقت شده بیتاب،دریاب جنون را که چون قو بزنم ناله ز فرجام تو عشق چنانی که بسوزد همه هستی،
     
     
    رفیق! رفت رفیقت که رفاقت به زبان نیست و نیست رسم رفاقت که رخ از روی رفیقت بِکِشی تا بکُشی روح رفیقت و نبند رشته ی زنجیر رفاقت،بسستی،
     
     
    از آنشب که شدم عابد آن چشمِ سیاهی،که گاهی به نگاهی خرید بنده ز چاهی،ز غم دوریِ راهی کشد سینه بجای نفس آهی ز فراقت،و ای عشق که بر ظلمت شبهای من زار چو ماهی!
     
     
    تو پیمان من و دل که نپوییم ره عشق، به بر هم زدن چشم شکستی،
     
     
    که هستی!!؟
     
     
    مسعود مهرابی
     
     
     
     
    ۳
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0