پشت این هیچستان ...
نزد این صدها قبر ؛ من همین بار فقط میبازم ... این قمار عشق است، من و این صدها سنگ ...
قمریانی خسته ...
قاصدک هایی خیس ...
مرگ "صدها " غنچه ، اشک هاشان لبریز ..قصه ی شهر مرا ، شهریاران نمیدانند هیچ !
شرم ...
شرم، شادی شمعی است ؛ که ، منم ، میسوزم ... سر "صدها" سفره ... اشک هایم لبریز ...
گونه هایم متروک ؛ من به سانِ غنچه ای می پوسم ، سوگ
حرفِ دلها یا کوچ ؟؟؟
کوچه هایی بن بست (!)
بی شقایق ، نرگس ...
همشان دیوار است ... بوته هاشان هرگز (!)
گذرت گاهی هست ؟ همه هستم از هیچ ...
آن اقاقیا ها کو ؟ بوی خوب شب پیچ
پنیه های دستم ، عشق را هست ، پاداش ... اشک هایم شاباش...
پوششی بنمایید ؛ روی خرمن ها خاک ....
خواب خوبی رفتم ؛ پر ز بوسه ، پر مهر ...
تا به جایی؛ شهری ... که ندارد منزل
مردمانش عریان !
قبر هایش خالی ....
خواستن هایش "هست" و نوازش ، جاری ...
جمعِ این جامعه را ، جور عشقی کشته .
...
شهر من رویایی است .
آسمانش آبی است
آسمانش ، گل رنگ ...
آسمانش ، خوش رنگ...
شهر من !
شهر من ، شهرِ دو صد زیبایی است
نوشته از " مرضیه دولت خواه (سوگند آفتاب ) " .
○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ • ○ •
با سلام و ضمن تشکر از بازدید شما از این صفحه، امیدوارم با نظرات و نقدهای سازنده ی خود (که بی شک ، چیزی نیست بجز محبت) یاریم کنید.
در پناه ایزد دانا