جمعه ۳۱ فروردين
|
|
من هر شب تو را
تقلب می کنم...
|
|
|
|
|
در بیشه های پرت شغالان بزن ترند
|
|
|
|
|
می روم اما بدان دنیا جوابت می کند
|
|
|
|
|
کفر است گر بگویی خدای نبینی
|
|
|
|
|
بلغ العلی بکماله کشف الدجا بجماله
|
|
|
|
|
می کُشند و می کِشندم سوی خاک
|
|
|
|
|
مؤمنان با حب حیدر«ع» فاتح اند و رستگار...
|
|
|
|
|
بیدار نکن چشم پر از غصه و آه....
آسوده بخواب....
فردا که ز خاکستر اندوه صدف میروید...
ماه از بست
|
|
|
|
|
🙏خداوندا، خداوندا، خدایا
خالقی تو، خالقی، تو آفریدی جمله ما را
|
|
|
|
|
از غم، به خواب پناه می برد...
|
|
|
|
|
وقتیکه اسارت ، رُس ام را میکشید
|
|
|
|
|
این چرخ اگر به دست من بود ای دوست
|
|
|
|
|
خواهم اکنون که دگر بتکده ویرانه کنم
همه بتها شکنم، خرج دو پیمانه کنم
|
|
|
|
|
من چه هستم؟
شعری غمگین،
زخمه ای حزن انگیز بر سه تار،
یا که آوازی غمین.
نکند قطره اشک بی قراری ها
|
|
|
|
|
می دهم جان را برای مادرم چون جانم اوست
|
|
|
|
|
باید غزل می گفتم اما مثنوی شد
|
|
|
|
|
خیالِ واهی از خود, دُور گردان_وگر نه, در لَجَن اُفتی و مُرداب
|
|
|
|
|
مرغ حق، چون طَیَران کرد ز پرواز سرا،
بستم از وادی بهجت چمدان سفرم
|
|
|
|
|
دل بریدم از تمامِ آدما و هرکه هست
|
|
|
|
|
در کوچه ی ما منزل اگر کردی و رفتی
با خود نبر از کوچه ی ما صلحوصفا را
|
|
|
|
|
نقدیست به ما ، نزد خلق تنفیذش
تردید به جا ، لیک مَکُن تفخیذش
|
|
|
|
|
با زخمه های زندگی در رقصِ مرگ گیسو کمند /از چشم آهویت بخوان سرخه حصارِ غرق خون
|
|
|
|
|
چه قدر ناز راه می رود خانم
|
|
|
|
|
ای گوزلری شهلا گوزل
ای قامتی رعنا گوزل
ای لبلریندن داملایان
شَهدِ مَنِ سَلویَ گوزل
|
|
|
|
|
چشمان تو یک حالت گیرا دارد
|
|
|
|
|
کشته می روم
به تنگای بلورهای ریخته شده..
|
|
|
|
|
ز ذات گرگ رحمی کی بر آید.
بدان گرگی ز خود میشی نزاید.
|
|
|
|
|
گفتم چرا اینقدرعصبانی !
آرام بنشین روی مبل
برات چای دبش بیارم
|
|
|
|
|
گر که مادر خفته در اعماق خاک
روح او شاد و نگاهش پاک پاک
|
|
|
|
|
تا کی کُنم این سر به گریبان و خورم غَم
|
|
|
|
|
شیر با مهر در آمیخته شد در بدنم
و سبب شد همه سلول به سلول تنم
|
|
|
|
|
چشمهایم
حرف دل را گفت
پس
لبهایَم بسته ماند.
|
|
|
|
|
باران شکسته بغض بی تاب و تبم امشب
|
|
|
|
|
دمی از جام چشمت دیده ی من میـگساری کرد
در آغــوش نگاه تــــو بسی دل بی قــراری کرد
|
|
|
|
|
⬅️ کودک کار بودی کوچک و شاد
می دویدی پرانرژی چون باد
|
|
|
|
|
برود یا نرود بی سرو سامان در باد
|
|
|
|
|
از جن و انس بلکه ملک پاچه می درد
|
|
|
|
|
هر چند دلبری چو تو پیدا نمی شود
چون من کسی ز عشق تو شیدا نمیشود
|
|
|
|
|
ای پاییز چگونه رفتی که من لذت دیدار را نچشیدم،اشکان همچون بارانت را بر روی دستانم احساس نکردم
برگ ه
|
|
|
|
|
عاشقِ آزادی بود
چه دیر درِ قفس را گشودن
پرنده پرواز
از یادش رفته است
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
باران زده در کوچه ی بن بست هوایت،چه هوایی !
|
|
|
|
|
بگذار در پناه می،
پر شوم از مهر تو.
بگذار سیر شوم از آغوش،
از آشوب،
از تو.
|
|
|
|
|
تماشا کن گذشت از حد غم هجران تو یار
نوید وصل دیدارت کند درمان دل مارا
|
|
|
|
|
با تو زندگیم پُراز، عطرِ رویاییِ اقاقی و یاسه
با تو زندگیم پُراز رؤیاهای ، واقعی و خاصه
|
|
|
|
|
بر بخت همایونی،آمین که نمی خواهم...
|
|
|
|
|
هرگز ندانستم که مه آید به صورت بر زمین
|
|
|
|
|
برایت شعر سرودم،
از تو گفتم،
از تو خواندم،
از تو نواختم،
اما
تنها نسیم آنها را شنید،
تنها مهتا
|
|
|
|
|
یادت امشب بی هوا همراه پاییز آمده
|
|
|
|
|
مانده تا بخت به کاشانه ی ما رو بکند
|
|
|
|
|
حکیمی رفته بسیار دور ز پیشت مادرم
من نمیتوانم بیایم تو بیا بر سر قبرم مادرم
|
|
|
|
|
خون در جگرم کردی و رفتی ای دوست
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
تا کِی زند این سنگِ پر از ننگ به بالم
با هر نفس از غصه ی تقدیر بنالم
بر صاحبِ این سنگ فراوان تُف و
|
|
|
|
|
زبانی نرم و قلبی سنگ داری
|
|
|
|
|
پاییز هم تمام شد
نیامدنت نه
انگار هیچ آینهای مرا ندیده
...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |