شعرناب

داستانک : شماره 100

به خاطر بیماری مادرت
میخواستیم تو رو سقط کنیم
ولی ، فاطمه این اجازه رو نداد...
خودش رفت برای اینکه تو زندگی کنی
روزای آخر عمرش ازم قول گرفت مراقبت باشم ،
جواد!
من فقط به خاطر قولی که به مادرت دادم ،
رضایت نامه رو امضا نمیکنم
وگرنه
این همه نوجون تو جبه شهید شدن ،
تو هیچی از اونا کم نداری....
___________________
ابوالقاسم کریمی_فرزندزمین


0