شعرناب

کافه نقد (6)

باز امشب مرغ دل دارد هوایی میشود
همچو جغدی باز مبهوت سیاهی میشود
ماهی سیاه بختم رفت و بدریا رسید
پس چرا بازم اسیر تُنگ ماهی میشود
امشب ای مطرب نوای بینوایی ساز کن
چون دلم مشتاق بر، ماتم سرایی میشود
نغمه ایی دیگر بخوان مرغ سحر شاید دلم
باز دارد شاهد عشقی الهی میشود
بر در میخانه امشب شور و غوغایی بپاست
شاید امشب لیلی من رفته ، ساقی میشود
من که بودم سالها عاشق به لیلای خودم
از چه رو لیلای من ، فکر رهایی میشود
این دل من خورده سالها خنجر از لیلای خود
پس چرا مغموم و دلگیر از جدایی میشود
پیر مرشد گفته بود ، دل را مبند محکم به او
گر که تقدیر باشدت ، وصلت خدایی میشود
لشکر غم گر بتاخت بر پیکر این بینوا
دل برای لیلی اش هردم فدایی میشود
یارب آن لیلا نبخشی بر من و تنهائیم
عهد خود میشکند دل ، باز (لاعی*) میشود
همچو کوهی از درون آتشفشانی میکنم
پس چرا از عشق من هر لحظه شاکی میشود
بخت و اقبالم بعشق جز حسرت و اندوه نبود
کی نصیب شانه هایم، باز شاهی میشود؟
شهریارا،این سیاوش میر و سردار تو بود!
پس چرا دربند این افکار واهی میشود؟
عاقبت این دفتر شعرم ، بپایان میرسد
عاقبت این عشق هم ، روزی نهایی میشود
گمنام


0