شعرناب

سایه ی جسمت از تو می گریزد سایه روحت چطور؟

سایه ی جسمت از تو می گریزد سایه ی روحت چطور ؟ در این دنیا هیچ چیز ماندنی نیست نه لذت نه درد نه شادی نه غم ،هیچ چیز ... فقط وفقط یک چیز در میان این نبودن های بیشمار مهم است که همه ی احساسات همه تفکرات همه ی کوشش ها ،کاستی ها و آرزوها و رویاها بر محور آن می چرخند وبه تناسب آن گاهی شدتشان زیاد و گاهی کم میشوند وآن چیزی جز آرامش نیست ،آرامش تنها چیزی است که تمام خوشی های فطری انسان را به دنبال خود می آورد زندگی بدون آرامش فقط تظاهر به زیستن است مانند قالبی بدون محتوا که همیشه در معرض شکستن است ... آرامش در گرو خشنودی روح انسان است.
سایه ی جسمت از تو می گریزد نمی توانی او را لمس کنی گریز او به واسطه ی نور است اما سایه ی روحت چطور او هم از تو می گریزد ؟او را هم نمی توانی لمس کنی ؟اصلا او را میبینی ؟به او می اندیشی ؟اگر از تو دور است به چه واسطه ای است ،خورشید ؟!!!یا تاریکی قلب ات یا پوچی ذهنت یا گل آلودی رود احساست؟!ویا شاید آنقدر روحت را بی تحرک وبی تفاوت رها کرده ای که در درون جسمت گوشه ی انزوا پیشه گرفته است و نیازمند نور تحرک توست !
(باقر بالایی)


0