شعرناب

چند کلمه درد

میگن دل پردردی داری که این روزها فقط تلخ مینویسی .. میدونین بدترین درد دنیا نداشتن یار و دلتنگی دیدن معشوق و دوری از عاشق نیست بلکه نداشتن پشتیبان و جایی برای فریادرسی است .. بعضی وقت ها تنهایی انتهای بیکسی ست .. باید یتیم شده باشی تا تلخ بفهمی وقتی زمین میخوری بلند شدن چقدر سخته .. اگه می بینید امروز زندگیم سرفه میکند و در زمستان روزگار سرمای بدی خورده ام حاصل اینه که ساده زندگی کردم و با پول دیگران چاق نشدم .. من فرزند سادگیم و بهایش را پرداختم .. تا چند وقت پیش که خیالم آسوده بود و عاشقانه مینوشتم خیلی ها برام هورا می کشیدند و کلی پیام و تعارف قشنگ هدیه میدادند و حتی عده ای برای نوشتن هایم از آزادی و حرف های بردل ماند شان بهم لقب و مدال خیالی اهدا میکردند و بارها پیام میدادند چرا نوشته هات رو چاپ نمیکنی ما بخریم .. ورق روزگار برعلیه من برگشت خورد و از دو سال پیش بخاطر انسانیت و کمک به آشنایی زمین نخوردم بلکه تو چاه عمیقی تنها افتادم .. روزهای سختی رو بدون پشتیبان مالی گذراندم و خیلی جاده های زندگی رو با مشقت صاف کردم و به جایی رسیدم که دیگه توانی برام نماند .. دست ها و اطرافم با هم خالی شدند .. البته این رسم مردم این زمانه است ..فقط برای داشتن هات دست میزنند و اطرافت شلوغ میشوند اما همینکه دچار زیان شدی آرام و یواش یواش ازت دور میشوند چون میترسند از زیان تو چیزی به آنها هم برسد .. آدمها فقط برای این در خانه های جدا زندگی می کنند که وقت مشکل از هم دور باشند .. وقتی دچار مشکل میشی و باهات هستند انسانیت را بهت تعارف می کنند و کلی ابراز همدردی و اظهار تاسف می کنند و فقط از زخم روزگار و کمبودها و نداشتن های خودشان برات حرف ها میزنند تا بی خیال یاری و بودنشان شوی و از آن بدتر اینکه همین که ازت دور شدند دست های خالی ات را وسیله ای قرار میدهند تا پشت سر کلی حرف دروغ و شایعه درست کنند .. داشتم قبل این حرفها میگفتم وقتی خالی شدم با خودم گفتم من سالهاست مینویسم و خیلی ها به اشعار و نوشته هام لطف داشتند و سفارش کردند چاپشون کنم حالا که نیاز دارم بهترین موقعیت که چاپ کنم و برای فروش بگذارم تا همان هموطنان با خرید آثارم حمایتم کنند گره ای از مشکلاتم باز شود .. توان چاپ کتابی نداشتم و بصورت دیجیتالی و با فرمت پی دی اف چاپشون کردم و با گفتن اینکه چرا آثارم را برای فروش گذاشتم در گروهها به اشتراک گذاشتم و واسه خیلی ها با پیام فرستادم .. یهو رنگ ها عوض شد و خیلی ها ناپدید شدند .. عده ای بلاک کردند .. تعدادی سکوت کردند و تعداد معدودی ابراز همدری و اظهار تاسف کردند .. بارها و بارها اشتراک گذاری کردم ولی افسوس و افسوس .. میدونم اکثر مردم و هموطنانم تو این روزها در شرایط سختی هستند و درک میکنم اما اگه ما هموطنان و مردم در شرایط سخت با هم نباشیم و انسانیت را هم لابه لای مشکلات روزگار فراموش کنیم دیگه به چه امیدی ادامه بدیم .. قشنگ ترین بخش زندگی بودن در رنج ها کنار همدیگه است و الا تو شادی همه بی دعوت حاضرهستند .. اگه بتوانی رخت های درد رو از تن یک انسان مجروح بیرون بیاری برنده ای .. کاش آدمها کنار هم باشند نه علیه هم .. اگه من امروز در زمستان زندگیم هستم شاید فردا نوبت تو و دیگری برسد .. الان هم که باز از درددل هام مینویسم زندگیم هنوز لنگ میزند ولی تلخ فهمیدم دیگر به مهر و انسانیت مردمان سرزمین ادب و مهربانی امیدی نیست .. این که چرا به اینجا رسیدیم قصه ای دارد طولانی نانوشته .. فقط خواهشا زیر این درددل من باز ننویسید قشنگ نوشتی .. درددل انتهای بغض فروخورده یک انسان تنها و پر رنج است ..
از دفتر : روزهای سیاه و سفید روزگار من
نوشته : عبدالله خسروی ( پسرزاگرس)


0