شعرناب

مرگ

مرگ را در وجودم احساس میکنم !
مغزم را موریانه ها خورده اند
و به مرز پوکی رسانده اند ...
هیچ خونی درون رگهایم جریان ندارد و
همچون زاینده رود خشک اند ...
دیواره های قلبم ، تار عنکبوت بسته ست و
نفس کشیدنم به مرز قطعی رسیده ست
دیگر نه دمی دارم ، نه بازدمی ...
دست و پاهایم بی حس و بی حرکت اند
انگار جانی دگر در تن ندارم ...
موهایم سپید و مجعد شده اند
و لابلای شان گویی پرستوهایی لانه کرده اند ...
میبینی ؟!
من همان آدم دیروزم !!
همان که عاشقش بودی ...
حال ببین بدون تو چه بی روح و مرده ام ...
کاش مرا ترکم نمیکردی که حال
اینگونه چون خانه ای متروک نشوم ...
آیا براستی من را امید زنده بودن هست ؟!
#سامان_ایرانی


0