شعرناب

من میگویم فرشته اما شما بخوانیدش مادر

سالهاست مانده ام در فکرتوو بهترین نوشته ام برای تو
تلاش بیشتر ...نتیجه کمتر
امدم بنویسمدوستت دارم ای همه ام ...
نگاهم ثابت ماند روی صورت چین خورده وگیسوهای خاکستری
چقدر چین هایت عمیق تر و موهایت سپیدتر شده اند
شاید به تعداد نگرانی هایت...
لبهایت لبخند و چشم هایت غم را فریاد میزند
لبخندت امید به زندگی و غم هایت آشوب را بر روی اهالی این خانه میپاشد...
چشمهایت هنوز گیرایی جذابش را دارد گر چه همان نور را نه...
نور چشمان تو شد سرمه ای برای چشمان من ...
شرمنده ام هر چه مرا زیبا خواندند,
زیبایی تورا ندیدند ...
شرمنده ام علم و دانش من زبان زد شد
و تورا کم سواد خواندند ...
هیچ کس جز من نمیداند تو همپای من امدی ...همپای من بیدار ماندی و دعا کردی...
همپای من رفتی ...
بردی ,باختی,شکستی...
هیچ کس نمیداند.
شرمنده ام هر چه من بزرگتر شدم تو پیرتر شدی...
شرمنده ام برای تمام لحظاتی که من از وجود تو کامل شدم و ندانستم تو را ضعیف تر میکنم ...
مادر شرمنده تمام لحظه هایت هستم...
لحظه هایی که باعث شد از خودت بگذری...
از عشقت ...
از غرورت ...
باز هم نشد ...هیچ وقت هم نخواهد شد ...
مگر میشود تورا با کلمات توصیف کرد؟؟
نمیدانم چه بنویسم اما مینویسم دوستت دارم
نمیدانم اما مینویسم بی تو شوق زندگی نیست ای شوق زندگی ام
دوستت داااااااااااااارم ای همه ام .
من میگویم فرشته ...
اما شما بخوانیدش مادر...
روزت مبارک ای همه ام
#مینا رسولی


0