تو هیچ وقت عاشق بودهای؟تو هیچوقت عاشق بودهای ستار؟! ستار به لبخندی دوستانه در چشمان و گونههای جوانِ بیگمحمد نگریست و گفت: - عاشق زیاد دیدهام! پس ساده و یکرویه بیگمحمد پرسید: - راه و طریقش چهجور است عشق؟ ستار به جواب گفت: - من که نرفتهام، برادر! - آنها که رفتهاند، چی؟ آنها چی میگویند؟ ستار گفت: - آنها که تا به آخر رفتهاند، وانگشتهاند تا چیزی بتوانند بگویند! - به جد میپرسم، ستار! - من هم به جد جواب میدهم به جان همدیگر. آنکه عاشق است، خودش خودش را نمیتواند ببیند تا بتواند حال خودش را وصف کند. مگر تو همین یک دم پیش این را نمیگفتی؟ نمیگفتی که حیران و لال شده بودی؟ همین است دیگر. آنجور شده بودهای که خودت از خودت غافل شده بودهای. حالا بگیر که همان یک «دم» بشود همیشه. آن وقت حرفی به زبانت میآید که از حال خودت برای دیگران بزنی؟ گیرم که حرفی به زبانت بیاید؛ تازه گفتنت چیزی را روشن نمیکند. گنگ را گنگتر میکند. ها؟! برشیاز کتاب #کلیدر محمود_دولتآبادی
|