شعرناب

داستان ادم برفی

از زیر در آب جاری شد به گمانم آدم برفی
پشت در داردگریه میکند آن قدر گریه کرد که
تازانوی من اب گرفته شد.باید به دنبال
چاره ای بگردم تا گریه ی ادم برفی را بند
بیارم.در را باید به زور هم که شده باز کنم
تا ببینم پشت در چه خبر شده.باید در این
اب ها شنا کنم تا به کلید در برسم
.چند دقیقه ای دست و پا زدم تا به کلید
برسم.کلید را برداشتم و دوباره دست و پا زدم
شالاپ شالاپ.کلید را به زور فشار دادم
و در باز شد.واااااای چه ادم برفی بزرگی
.این ادم برفی هم زمان با گریه دارد اب می
شود.نگاهی به صورتش انداختم
.چشمی نداشت پس چه جوری داشت گریه میکرد
.باید یک فکری می کردم تا چشمانش را سر جایش بگذارم.ولیاین فکر خیلی بداست
.فعلاٌ که ادم برفی بدون چشم دارد
این قدر گریه می کند و این قدر اب جاریشده
اگر چشمایش را بگذام دیگر اب به کجا می رسد؟؟؟؟ باید فکر دیگری بکنم برایجلو گیری از اب شدن ادم برفی ان را باید در جای سرد بگزارم.نگاهی به بیرون
انداختم باز یک مشکل دیگر.الان فصل تا بستان است.معلوم است که ادم برفی اب
میشود.ولی اگر فصل زمستان است پس چه جوری ادم برفی ساخته شده است.اهان
جواب درست را فهمیدم. او از زمستان به دنبالم امده.به نظرم زمستان وقتی می
خواستم ان را بسازم یادم رفته چشمانش را بگذارم.برای همین اومده به دنبالم.یک
دفعه یخچال به ذهنم امد.باید ادم برفی را تا زمستان در ان جا نگه دارم.
داستان ادم برفی


0