شعرناب

بزم تنهائی دل


(( گنج )) (( جنگ )) میشود ،
(( درمان )) (( نامرد )) و
(( قهقهه )) (( هق هق )) !!
ولی (( دزد )) همان (( دزد )) است
و (( گرگ )) همان ((گرگ )) ...
آری نمی دانم چرا (( من )) (( نم )) زده است
و (( یار )) (( رای )) عوض کرده است .
(( راه )) گویی (( هار )) شده
و (( روز )) به (( زور )) میگذرد،
(( اشنا )) را جز در (( انشا )) نمیبینی
و چه (( سرد )) است (( درس )) زندگی
اینجاست که (( مرگ )) برایم (( گرم )) میشود
چرا که (( درد )) همان (( درد )) است ،
دلم (( ارامش )) وارونه میـــــــــــخواهد بزم تنهائی دل


0