شعرناب

قضاوت عجولانه

بنام خدا
با سلام و احترام :
یکی دو روز پیش داستان پند آموز ذیل را دیدم گفتم شاید برای دوستان عزیز در شعرناب هم خواندنش خالی از لطف نباشد ؛
"قضاوت عجولانه"
مجلس میهمانی بود ؛ پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد...
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده...
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است ، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.
مواظب قضاوت هایمانباشیم...
چه زيبا گفتند:
برای ڪسی ڪه می فهمد
هیچ توضیحی لازم نیست
و
برای ڪسی ڪه نمی فهمد
هر توضیحی اضافه است...


0