شعرناب

خدایا شکرت

خدایا شکرت...
سر تا پایم را که خلاصه کنند
می شود مشتی خاک …!
که ممکن بود ؛
خشتی باشد در دیوار یک خانه !
و یا شاید خاکی در گلدان !
یا حتی غباری بر پنجره … !
اما مرا از این میان برگزید برای نهایت شرف…
برای انسان بودن …
و پروردگارم که بزرگوارانه اجازه ام داد به :
نفس کشیدن …
شنیدن …
فهمیدن …
احساس کردن …
و من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داد به:
انتخاب و تغییر
به شوریدن
به عشق
وای بر من اگر قـــــدر ندانم ……………


0