شعرناب

آرزو

وقتی بارون میاد ناخوداگاه میبینم زیر بارونم و خیس خیس
یادم میاد قبلنا وقتی بارون میزد باهم تماس می گرفتیم و
باهم می رفتیم زیر بارون
میگفتی برام آرزو کن
منم چشمهامو میبستم و بعداز سکوتی که فریادش به فقط دلم بود
واست ی آرزو می کردم
و حالا نوبت تو میشد برایم آرزو کنی
میگفتم‌ بهترینم آرزوی منو که میدونی پس
مدیونی اگر همون رو برام آرزو نکنی
بعد می خندیدی و میگفتی تو دیووونه ای
یه دیوونه دوست داشتنی ومهربون
می خندیدم می گفتم خب آره دیوونه توام
.
.
الان داره بارون میاد اما تو نیستی
گوشی دستمه و منتظر
اما کسی اونور خط نیست
شماره ات هنوز از حفظم ،،
بی اختیار شماره می گیرم ...
اما افسوس منم و یه خط روشن و صدای یک غریبه
مریم غریبی


0