شعرناب

کنترل دیگران فرصت یا معضل۲

دقّت کردن بی وقفه و بیمارگونه به دیگران (تمرکز بر رویِ اعمال و رفتار ، افکار و اندیشه ، اعتقادات و باورها ، کنش ها و واکنش ها ، شکل و نوعِ انتخاب ها و نیز روندِ زندگیِ دیگران ، یعنی کنترلِ محسوس و نامحسوسِ آنان.) باعث می شود انسان از برجستگی ها و قابلیّت هایِ خود غافل و همواره داشته هایِ سایرین برایِ او شاخص و ممتاز قلمداد شده و ملاکِ تأسی قرار گرفته و تبدیل به مقلّدی صرف گشته و از دایره یِ ابتکارِ عمل و خلاقیّت و تولید (خصوصیّت بنیادیِ انسان به عنوانِ مقلّدی مولّد به شکلی پیشرونده چه در بعدِ مثبت و چه در بعدِ منفی.) خارج گردد (آخرین درجه یِ ارتقاع و نهایتِ رشد و نموِ یک انسان در صورتِ تأسی و تقلیدِ صرف رسیدن به نقطه ای می باشد که مرجعِ تقلید به آن رسیده و پیشتر در آن حوضه شاخص و برجسته گشته است و نیز تکرارِ طوطی وار و کورکورانه یِ دست آوردها و آثارِ او بی آنکه گاهی درک و بینشِ درستی از آنان داشته باشد.).
چنین وضعیّتی دلیلی می گردد تا فکر و اندیشه یِ انسان از جهش هایِ تکاملی سمتِ پیشرفت و ترقّیِ کیفیّتِ زندگی با در نظر گرفتنِ معیارهایِ منطقی در همه یِ ارکان متوقّف و در ادامه سیرِ نزولی و روندِ معکوسِ او به طرفِ ازمحلالِ پویایی و انقراضِ شکوفایی و نیز انحراف از آنچه سطحِ زیستن را به شکلِ کنونی ارتقاع بخشیده است رقم خورد و سویِ تباهی و فساد سوق یافته و منعطف شود.
انسان در این شرایط دریافت کننده یِ داده ها و الگوهایی می گردد(الگوهایِ رفتاری ، عقیدتی ، پوششی و آرایشی یا هر آنچه به ظاهرِ آدمی و نیز ابزار و لوازم و امکاناتِ رفاهی برایِ زندگی کردنِ او مربوط می گردد.) که فقط از لحاظِ ظاهر و در شرایطِ خاصِ احساسی و نیز گاهی در قالبِ ترفندهایِ مهندسی شده از سویِ دستگاه هایِ مدیریّتیِ داخلی و بین المللی موردِ پسند و پذیرشِ او قرار گرفته و در اغلبِ اوقات درکِ روشن و درستی از آنان نداشته و همچنین هیچگونه عیارِ عقلانی و تناسب و هارمونیِ منطقی با مختصّات و واقعیّاتِ موجودیّتیِِ بشر و نیز نیازهایِ گوناگونِ جسمی و روحی و روانی و آنچه آرامش و امنیّت و رفاه را برایش به ارمغان آورد نمی تواند داشته باشد.
همین دلیل موجب می گردد بشر دچارِ مشکل و بازخوردهایِ غیرِ قابلِ تصوّرِ و واکنش هایِ پیش بینی نشده یِ شخصی و بیرونی شده و هر روز از خود بیگانه تر در نهایت دچارِ بی هویّتی و عدمِ ثباتِ شخصیّتی و رسیدن به باورِ بی مصرفی و ناکارآمدی و بیزاری از آنچه هست و همچنین ناآشنایی با مختصّات و جوهره یِ ذاتیِ خویش به دلیلِ دور شدن از اصل و ماهیّتِ حقیقیش گردد و به پوچی و بی مسئولیّتی (بی مسئولیّتی در برابرِ خویش و آنچه مشیّت هایِ ذاتیش قلمداد می شود مثلِ پویش و بررسی و درک و خلّاقیت و فایده رسانی.) و روزمرگی و سرخوردگی و افسردگی و گاهی جنون در سطوحِ مختلف برسد.
آدمی با نگاهِ صرف یا عمده به غیر برجستگی ها و داشته هایِ خود را ندیده یا بی مقدارشان می انگارد و هیچگاه ارزش و کارایی و نقش شان را درنیافته و از بهره مندی از آنان محروم و فرصت هایِ رشد و ترقّی با کمکِ قابلیّت هایِ ذاتی و استعدادهایِ باالقوّه اش (قابلیّت هایِ ذاتی و استعدادهایِ باالقوّه یِ انسان ، یعنی آنچه می تواند شخص را ممتاز و شاخص نموده و موردِ توجّه اش واقع سازد و افتخار را ارزانیش بخشد و نیازهایِ روحی و روانیِ آدمی را برآورده گردانیده و انگیزه یِ کافی را جهتِ ادامه یِ حرکت برایِ او پدید آورد.) را از دست می دهد.
همین معضل موجب پدید آمدن حسِّ حسرت و عطشِ داشته هایِ دیگران در انسان شده و وضعیّتی را دامن گیرِ آدمی می کند که باعث می گردد همیشه دنبالِ دارایی هایِ سایرین باشد و افسوسِ دست آوردها و قابلیّت ها و استعدادهایِ آنان را خورده و در نقشِ شان فرو رفته و با هویّتی بیگانه و غیر از آنچه خود است زندگی نماید.
انسان اگر کمی بیشتر به خود دقّت و توجّه کند درمی یابد که در طولِ عمر به صورتِ دائم یا مقطعی و بسیار متنوع دارایی هایِ اشخاصِ مختلف بیشتر برایِ او حائزِ اهمیّت ، هدف و مدِّ نظر بوده تا آنچه داشته ها و خواسته ها و قابلیّت هایِ او را شامل می شده و همواره آرزویِ یک یا چند چیز از دیگران به جایِ مالمیکِ خود در فهرستِ ذهنیِ او متناسب با تأثیرات و نیز تبلیغات و جذابیّت هایِ بیرونی می درخشیده است. (داشتنِ الگو و نیز تلاش برایِ دست یابی به آنچه دیگران توانسته اند به آن نائل گردند به نظرِ بنده بسیار خوب و نکوست اگر فقط در حدِّ ایده یِ اولیّه باقی بماند و انگیزه بخش بوده و انسان را برآن دارد تا با تلاش و کوشش و تحقیق و بررسی و سنجش مراتبِ رسیدن به مقصد و دست یابی به نتیجه را در قالب و موجودیّتی نو و جدید طی نماید ، نه فقط شخص را به رؤیاپردازی و قرار گرفتن در شخصیّتی خیالی و کپی برداری قرار دهد.)
البتّه دارایی هایِ سایرین ، یعنی آنچه از آن در پراگراف هایِ پیشین نام برده شده هر چیزی قادر است باشد غیر از متعلّقات و مایملکِ یک شخص مثل : قیافه و چهره یِ ظاهری ، شرایط و وضعیّتِ خانوادگی ، ملیّت و نژاد ، هیکل و سایزِ اندام ، تیپ یا همان آرایش و نیز شکلِ پوشش ، سلیقه در تزیین و دیزاین ، انتخاب اسباب و لوازم و امکاناتِ زندگی ، پُست و مقام و جایگاهِ اجتماعی ، مشاغلِ مختلف و حرفه یِ تخصّصی اعم از علمی ، سیاسی یا هنری و فنّی ، مدرکِ تحصیلی و هزاران مورد کوچک و بزرگ دیگر که هر کسی می تواند آنان را در فهرستش بنا به خواسته هایِ درونیش گنجانیده و برایِ خود برشمارد.
این معضل می تواند تا آنجا پیش رود که هیچ چیزِ شخص برایِ او جالب و دوست داشتنی و قابلِ اعتناء و درخورِ احترام نباشد و داشته هایش را همراه با عیب و ایراد و کمبود دیده و دچارِ بدبینی هایِ وسواسی نسبت به خود شده و در صددِ تغییر و تحوّل و دنباله رویِ غیرِ منطقی و خارج از حوزه یِ توانایی و قابلیّت هایِ وجودیش برآید.
در چنین شرایطی بی تردید انسان هرگز نتیجه یِ مطلوب و ایده آل و بهینه ای را از حرکت هایِ خود کسب ننموده و دچارِ سرخوردگی و احساسِ کمبود و در نهایت از میان رفتنِ اعتماد به نفس و خودباوری شده و کم بینی وجودش را فرا می گیرد و ناگزیر به وانمود کردن و دروغ پردازی هایِ دور از واقعیّت روی آورده و مجبور می شود همواره با نقاب هایِ دروغین و شخصیّت هایِ کاذب و فشارها و تنش ها و استرس هایِ ناشی از آنان زندگی نماید.
انسان وقتی از خود غافل شده و نگاهش را صرفاٌ یا عموماً معطوفِ دیگران می سازد و بیش از حدِّ معمول غرقِ برجستگی ها و قابلیّت هایِ آنان می گردد گاهی نیز به این نتیجه می رسد که در حقِّ او ظلم و از اساس بد آفریده شده است.
این وضعیّت یعنی اینکه آدمی نمی تواند مختصّات ، هویّت ، مشخّصات و استقلالش را بپذیرد و خود را دوست بدارد و برایِ خود احترام و ارزش قائل باشد و در نتیجه به بیزاری و سرخوردگی از خویش دچار گشته و بسیاری از توانایی ها و قابلیّت هایش را صرفِ رفعِ این کمبودِ واهی و انجامِ اموری جهتِ کسبِ توجّه و تأییدِ دیگران یا فرونشانیدنِ رنجِ حاصله در وجودش می نماید.
شخص با چنین طرزِ تفکّر و تلقّی همانگونه که پیشتر هم اشاره شد خود را آدم به درد نخور ، بد شانس ، وصله یِ ناجور و ناکارآمد پنداشته و عمیقاً احساسِ کمبود و کم بینی و ضعف نموده و نمی تواند از فرصت هایِ موجود و همچنین آنچه مکرّر به سراغش می آیند استفاده و بهره یِ کافی را ببرد و همواره میدان را برایِ دیگران خالی و از موقعیّت هایِ پیش آمده و انجامِ ریسک هایِ منطقی جهتِ سرعت بخشیدن به روندِ پیشرفتش می گریزد.
دنیایی اینچنین در درونمایه یِ وجودیِ هر انسان بی شک بسیار وحشتناک و تیره و تار بوده و نیز با کمبودِ شدیدِ عزّتِ نفس و همچنین رضایتمندی و افتخار و احساسِ لذّت و آزادی مواجه است.
اوّلین قدم در چنین وضعیّتی تمرینِ تمرکز رویِ خود و مهار و تربیتِ ذهن برایِ خودپردازی و گرفتنِ توجّه یِ وسواسی از دیگران به صورتِ جدّی و پیگیر می باشد.
چنین روندی محقّق نمی شود مگر انسان دوربین هایِ متعدّدِ رو به بیرون را خاموش و فقط یک دوربینِ حساس و دقیق را سمتِ خود بگیرد و بر تصمیمش جهتِ ترکِ عادتِ دیرینه (خاموش کردن ذهن از توجّه یِ وسواسیِ به دیگران.) اصرار ورزد اگر چه در ابتدا مثلِ آغازِ هر تغییری با مشکلات و بازچرخش هایِ مداوم و خسته کننده و لجاجت هایِ ذهنی مواجه گردد.
انسان تنها به یک دوربین نیاز دارد که بیشتر و در اغلبِ اوقات رویِ خودِ او متمرکز باشد و بتواند از همه یِ زوایایِ فکری و فیزیکیِ کلّی و جزئیش (کنش و واکنش هایِ درونی و بیرونی) تصویر برداری کرده و گزارشی روشن را جهتِ مرور و نقد و بررسی تجزیه و تحلیل و پردازشِ موشکافانه در اختیارِ شخص طبقِ برنامه ای مشخّص و زمانبندی شده قرار دهد.
تصویرِ روشن و شفافی از زندگی و مجموعه تحرّکات و جنبش ها در اندیشه و کردار که بتواند در پایانِ هر روز موردِ بازبینی قرار گرفته و نقطه قوّت ها و ضعف ها مشخّص شده و به انسان امکان دهد استراتژیِ تازه و بهتر و کارآمدتری را متناسب با داده هایِ جدید اتّخاذ نماید.
به نظرِ بنده انسان باید بیاموزد که لحظه به لحظه یِ زندگیِ خود را با همه یِ فرایندهایِ درونی و بیرونی تحتِ نظارت و دقّت قرار دهد و فقط برایِ یک روز جهتِ رسیدن به نتیجه ای مطلوب در این راستا (در راستایِ خودپردازی) برنامه ریزی نماید و در پایان همان روز خود را حلاجی کرده و پرونده یِ اعمالش را با گرفتنِ نتیجه ای درست بسته و برایِ فردایی دوباره آماده گردد.
شخص می تواند یک روز را هم در مراحلِ بعدی و وقتی به روندِ جدید عادت نمود به چند قسمت تقسیم نماید و قادر گردد در حوضه هایِ کوچکتر و بسیار دقیقتر روندِ تحلیل و بررسی و نقدِ زندگیش را در ابعادِ مختلف انجام دهد تا جایی که در هر لحظه دقیق و حساس بر خود نظارت و کنترل و سنجشی دائمی را در دستورِ کار داشته باشد.
آگاه بودن و هوشیاری در لحظه به نظرِ بنده می تواند بزرگترین و نیز ارزشمندترین و مفیدترین دست آوردِ انسان باشد و ماهیّتِ واقعی و حسِّ بودن و ابرازِ وجود را ارزانیش بخشیده و موجبِ ثمرات و دست آوردهایِ ناب و پر بها برایِ او گردد.
آدمی در لحظه به دلیلی که قابلیّتِ دقیق دیدن بدونِ مزاحمت ها ، اخلال ها ، پردازش ها و قضاوت هایِ تجاوزگرانه یِ ذهنی می یابد می تواند زیبایی ها را چه در ظاهر و چه در درک و برداشت از هر چیز و هر کسی داشته باشد و بی تردید زندگیش عاشقانه تر و قشنگتر شده و قادر است زیستنِ راحت تری را تجربه نماید و نیز خوبی ها را بیشتر درک کند.
انسان وقتی در لحظه زندگی می کند و از گذشته و آینده رها و وقتِ خود را با قضاوت کردنِ دیگران هرز نمی دهد زوایایِ جدیدی از زنجیره یِ زندگی بر رویِ او گشوده شده و مفاهیم و معانیِ نابی را از تار و پودِ هستی دریافت می دارد که نقشِ به سزایی در وسعتِ دید و بالا بردنِ سطحِ دانشِ او داشته و پیشرفت و ترقّیِ همه جانبه را تقدیمِ شخص خواهد نمود.
انسان در چنین شرایطی تبدیل به وجودی سپاسگزار و قدرشناس می شود زیرا قابلیّت می یابد زحماتی که هستی با همه یِ اجزایش برایِ فراهم آوردنِ شرایطِ لازم جهتِ رفاه و آرامش و آسایش و امنیّتِ زندگیش متحمّل می شوند را درک و مشاهده کرده و ارزش ها و خدمات را خوب بفهمد و در ادامه خود نیز متعهّدانه عمل و مسئولانه زندگی نماید.
انسان به نظر بنده باید بیاموزد و تمرین کند به شکلی روز افزون توجّه اش را بر لحظاتِ زندگیش دقیق سازد و امورِ جاری را (امورِ جاریِ زندگی که می تواند هر فعّالیّتِ روزمره یِ انسان باشد مثل : غذا خوردن ، خوابیدن ، انجام وظایف مربوط به شغل ، گردش کردن ، مصاحبت با انسان های دیگر ، مطالعه کردن ، پرداختن به علایقِِ و هنرهایِ شخصی و موارد خصوصی و ... ) با نهایتِ تمرکز به انجام رساند تا بتواند روندِ زیستن و اجرایِ برنامه هایش را کامل تحتِ نظر و فایده ای بهینه از وقت و فعّالیّت هایش را نصیبِ خود سازد و یا پیام هایِ لازم برایِ اقداماتِ بعدی را دریافت نماید.
چنین زیستنی باعث می گردد تا انسان بتواند عملکردِ مفید ، کارآیی مثبت ، تولیدِ محصول و روندی رو به رشد را در زندگی تجربه کرده و حسِّ رضایتمندی و شایستگی و افتخار و شادکامی را به خود هدیه دهد و همواره انگیزه ، امید و توانِ کافی برایِ انجام کارها سمتِ سعادت و شکوهِ هر چه بیشتر را در درجه یِ نخست از وجودش دریافت نماید.
انسان در وضعیّتی اینگونه دیگر نمی تواند راحت از کنارِ هر چیز و نیز امورِ جاری و مسائل مربوط به خود بگذرد و بنابر این آماده است تا فرصت ها را صید نموده و به نفعِ پیشرفت و رشد و شکوفائیِ هر چه بیشتر موردِ استفاده قرار دهد.
انسان در وضعیّتی اینگونه می تواند ادعا کند بهره یِ کافی را از زندگی و لحظه لحظه یِ ساعاتش می برد و قابلیّتِ آن را می یابد که بهترین ها و زیباترین ها را برگزیند.
انسان در وضعیّتی اینگونه قابلیّتِ تشخیصِ موقعیّت و درکِ شرایط برای انتخابی هر چه درست تر را پیدا می کند و با آرامش و خاطری آسوده تر می تواند روندِ روبه رشدش را طی نماید.
انسان در وضعیّتی اینگونه به دلیلی که خوب وجودش را تحتِ نظر دارد درمی یابد همواره باید مراقبت از خود را در دستور کار داشته باشد زیرا بسیار زود کشف می کند موجودی لغزش پذیر ، نا متعادل و بسیار شکننده بوده و نیز تحتِ تهدیدِ خطراتِ بسیار زیادی است.
انسان در وضعیّتی اینگونه همچنین درمی یابد همواره باید با مشکلات و بهران ها و مناقشات و اختلالاتِ درونی و ناهمگونی ها و نابسانانی هایِ محیطِ بیرون و قوانین و احکامِ رایج و متداولِ اجتماعی دست به گریبان باشد و به همین خاطر برایِ این امر و حوادثِ پیش بینی نشده به طورِ دائم با آمادگیِ کامل مهیّا می باشد.
انسان در وضعیّتی اینگونه و وقتی خود را موردِ شناسایی قرار می دهد می تواند همنوعان را نیز بیشتر و بهتر درک کند و بدونِ سخت گیری و تقبّلِ رنج هایِ جانفرسا اشتباهات و خطاهایِ آنان را بپذیرد.
پس نتیجه می گیرم که انسان در درجه یِ نخست باید زندگی را در دنیایِ درونیِ خود به اندازه یِ لحظه کوچک کند وتوجّه اش بیشتر و عمیقاً معطوف به خود باشد تا وسعتِ دیدش زیاد و ضریبِ خطاها و اشتباهاتش کمتر و نگاهش به زیستن و موقعیّت هایِ متفاوت واقعی تر گردد و مهم تر از همه ترس هایش نیز به طورِ چشم گیر کاهش یابد.
پایان


0