شعرناب

عبدالله


سلام آقا یدالله من امروز عازم دشت آلاله های سوخته هستم قبل از رفتن این کاغذ را برایت نوشتم بده خاتون تا برایت بخواند از خانه ی امانی خداوند نگهداری کن اگر دیر کردم و قابل توفیق باشم به مرقد ملای رومی هم سری می زنم گلدانهای رنگارنگ حسن یوسف را قبل از هجوم قبیله ی زلیخا با آب پاش طراوت آبیاری کن پشت پنجره ی تجلّی عاطفه خانم ظرفی پر از گندم گذاشته ام هر روز به نیت برکت خداوندی به خاطر کشاورزانی که کمرشان زیر وام تراکتور خم شده است یک مشت گندم برای کبوتران هجرت زده بر ایوان مجاور مهتاب بریز انتهای باغچه ی سپیده آخرین گل محمدی است که برایمان مانده مبادا برای دل خود عرق آنها را در آوری . بگذار راحت باشند بگذار اهل محل تا چهل خانه از هر طرف از رایحه و صدای رویش آن لذت ببرند باغچه فطرت را هر شب بعد از فریضه ی نماز شب آبیاری کن و بگذار دانه های انگور عسگری به آب بازی معنویّت مشغول باشند در زیر قالیچه ی موروثی که نخ نما شده است یک سند منگوله دار گذاشته ام احیانا اگر برنگشتم برای دنیای آخرتم خانه ی فرهنگی برای آسیب دیدگان حاشیه آئینه بساز تا مردم بتوانند رایگان از طبق شیرینی جات مهارتهای زندگی تناول کنند . شهر ما بیش از حدِّ پیران واصل مسجد دارد مطمئن باش که از خانه ی فرهنگ واقف مسجد بیرون خواهد آمد ولی از مسجد واقف خانه ی فرهنگ بیرون نمی آید به همه سفارش کن که حق پول گرفتن از کسی را ندارند و بدانند که خدمات آنها جای دوری نخواهد رفت . آقا یدالله من عمر خودم را کرده ام دوست دارم افکار پیران و ریش سفیدان را آنالیز کرده و به روزشده به دیگران انتقال دهیدتا اصالتمان همراه با تکنولوژی مدرن محفوظ بماند .به امید دیدار
التماس دعا
«عبدالله »
باقر رمزی باصر


0