شعرناب

آخرین دیدار

تلفن دائم زنگ می خورد
اس ام اس میامد
تلگرام، پیام پشت پیام
عجب وضعی شده بود
من فقط یک دعوتنامه برای همه دوستان و آشنایانم داده بودم
تحت عنوان آخرین دیدار
و یا مجلسی تحت عنوان مجلس پیش ترحیم
آره گفته بودم فردا راس ساعت 19:38 دقیقه من میمیرم
و امشب می خواهم همه دوستان و آشنایان را ببینم
این آخرین دیداره ماست.
خیلیها که تقریبا چند سالی بود ازشان خبری نداشتم
دائم پیام میدادن
بعضی ها دسته گل می فرستادن
به سرعت قبر و کفنم خریداری شد
همه چیز با برنامه پیش میرفت
حساب کردم الان ساعت 12 ظهر هست
پس من در حدود 29:37 دقیقه دیگه فرصت دارم
فقط 29:37 دقیقه!
باید حسابی تمرکز کنم چیزی از قلم نیفته
چه هیجانی دارم
نمیدانم ترس هست یا غصه یا نگرانی
اصلا حال خودم را نمی فهمم
وای 37 دقیقه گذشت حالا شد 29:00 ساعت
نباید زمان را از دست بدهم.
داشتم به مردن به سرعت نزدیک میشدم
فکر می کردم یعنی چجوریه
امیدوارم خیلی درد نداشته باشه
اصلا نمیتونم بفهممش
هیچ درکی ازش ندارم
برای همین هنوز هم باور نمیکنم
یک لیستی از کارهایی که تو زمان باقیمانده باید انجام دهم
تهیه کردم و دائم بازخوانی می کردم که چیزی را جا نیندازم
نمیدونم امروز داشت خیلی سریع می گذشت اما عیب نداره
امشب نمیخوابم
اینجوری از تمام زمانم استفاده میکنم
عالیه عجب فکره خوبی پس برای شب برنامه آخرین قهوه را هم باید اضافه کنم
ای بابا لیستم به 1754 مورد رسید
باید بخشی را خط بزنم اینهمه کار ناتمام دارم
اه هیچوقت حواسم به اینکارا نبود
تازه امشب هم کلی مهمون دارم
چیکار کنم؟
تمرکزم را داشتم از دست میدادم
کمی دستانم سست شده بود
قفسه سینم چرا از الان درد گرفته
من که 24:17 دقیقه دیگه وقت دارم
ای بابا قلبم چرا میسوزه
اوه
نه این................
.....................
فرزین.م


0