شعرناب

دانش نیاموز


مهر ماه شد و دانشجویان و دانش آموزان رفتند زیر سقف کلاسهای درس،تا نیندیشیدن را بیاموزند .رفتند تا پیچ و مهره ی مغزهای آفتاب خورده شان را بازکنند برای انبار کردن باورها و بایدها و نبایدها.رفتند تا به کسی که چیزی از او می آموزند احترام بگذارند و بپذیرند هرچه استاد میگوید و لای صفحات کتاب چپانده شده ، صحیح است و مو لای درز تفکری نمیرود .
رفتند تا تحصیل کنند ،تکلیف شب انجام بدهند،شعر از بر کنند ،نامه عاشقانه بنویسند ،سیگار دود کنند و سربلند بیرون بیایند از حل معادلات چند مجهولی.
تا موجودی شوند قراردادی و همگام با باورها و انتظارات خانواده،جامعه،شرع و عرف و خطی قرمز بکشند بر سوال کردن و بر تفکر و قربانی کنند طغیانگری را و دگراندیشی را.
مهر ماه شد و اغاز گشت آموزش بدون پرورش ،بدون فرهنگ و عاری از هنر. و اینگونه است که دانشجوی ما پس از یک سال تحصیلی همان موجودی است که بود،همانی که نمیتوانست شک کند ،بلد نبود فلسفه بورزد ،سواد نداشت بنویسد و سلیقه نداشت موسیقی خوب بشنود.او میرود و می آید برای یک مدرک تا یک عمر بدنبال اسمش واژه ی تحصیلکرده را بکشد و پز بدهد .و این میان چقدر اندکند آنهایی که در میابند که باید خود سدی شوند در برابر نادانیشان و خود باید شلاقی در دست بگیرند و بکشند بر گرده ی حماقتشان و آبیاری کنند درخت وجودشان را و به انتظار استاد و معلمی که چوبش گل است ننشینند.


0