شعرناب

صادق هدایت شیفتگی


این روزا توی این تلگرام لعنتی،خیلیا ادعای مبارزه با خرافات دارن و در همین راستا پستایی از صادق هدایت منتشر میکنن.صادق هدایتی که توی آثارش به دین و مذهب و اسلام و...کم توهین نکرده.موضوع این نیست،موضوع نوعی هدایت شیفتگی افراطی است که این روزا بین قشر جوون و نوجوون مملکت راه افتاده،اون هم نه بر پایه مطالعه اثار صادق هدایت،بلکه بر اساس خوندن چارتا پست تلگرام.هدایت نویسنده خوبی بود که البته گنده گویی(بخوانید گنده ...)هم کم نکرد .داستانک زیر روایتی است از همین هدایت شیفتگی بی ریشه:
کتابفروشی هدایت
تو محله ما یه کتابفروشی هست به نام کتابفروشی هدایت ،که در کنار کتابای تخصصی، کتابای زیرزمینی هم میفروشه.مثل کتابای هدایت و شاملو و فروغ فرخزاد و دو قرن سکوت و عایشه و از این جور کتابا .البته در کنار این کتابای زیرزمینی یه پوستر فردین یا رضا بیک یا ناصر و قیصر یا هدایت هم به عنوان اشانتیون به خریدار اهدا میکنه.اینم یه جور بازاریابیه دیگه.
صاحب این بنگاه کتابخونی،شخصیه بنام حسین عنایت،یه مرد شوخ و سرزنده،با حدود چهل سال سن.
یه روز که واسه خرید یه کتاب به مغازه اش رفته بودم،پرسیدم:حسین آقا،شما که فامیلت عنایته،چرا تابلو فروشگاهت هدایته؟
خندید وگفت:آخه من دارم مردم را با کتابام هدایت میکنم دیگه،مث پیغمبرا و من هم پشت بندش خندیدم.
همین جا بود که یه جوونک بیست و بیست ویک ساله همراه بوی سیگارش وارد فروشگاه شد و گفت:
سلام،کتاب صادق هدایت را میخام.
حسین گفت:کدومش؟این بابا کلی کتاب نوشته.
اسمش یادم نیست،فک کنم هاپ هاپ صاحاب بود
حسین خندید و گفت:وغ وغ صاحاب پسرجون.کتاب را از زیر میز بیرون اورد و داد دست پسرک و پولش را گرفت و به پسره گفت:فقط مراقب باش خود کشی نکنی و خندید .
بغد از رفتن پسرک،حسین اقا به من گفت:حالا قصه تابلو را واست میگم.این تابلو تا بیست سال پیش بنام پدر موحومم عنایت بود و فروشگاه هم کتابای ارزشمند و درست حسابی میفروخت و سر وکارش هم با استادای دانشگاه و کتابخونای حرفه ای بود.اما بعد از فوت اون مرحوم من صاحب اینجا شدم و خب دنبال درامد بیشتری بودم.یه روز یکی از رفقا بهم گفت:کتابای زیرزمینی هم بفروش،چه اشگالی داره؟؟!
،من هم قبول کردم و کلی از این کتابا را وارد بازار کردم.میدونی،عمده درامد من از فروش کتابای صادق هدایته !بیشتر هم نوجوونا و وجوونا،تازگیا دخترخانما هم به این لیست عزیز خریداران هدایت اصافه شدند
.یه روز یکیشون اومد گفت:کتاب جغد کور از صادق جان را میخام،باورت میشه؟تا یک هفته داشتم به این موضوع میخندیزم.
اینجا بود که دست به کار شدم و تابلو را از عنایت به هدایت تغییر دادم.اون مرحوم که خودکشی کر د و عمرش کفاف نداد نونی از کتاباش بخوره،حداقل با اثارش سفره منو رنگین میکنه.این را گفت و خندید و من هم خندیدم و بعد از یه دقیقه سکوت پرسیدم:
راستی،یه سوال جدی،جایگاه هدایت را توی فرهنگ این مملکت چطور میبینی؟
والا نمیدونم،منو چه به این حرفا،ولی هدایت اگه واسه فرهنگ و ادب ما هم آبی نداشته باشه،واسه من یکی نون داشته.و بعد از مدتی خندیدن پرسید:
خب،علی آقا،چه کتابی میخای؟
گفتم:یکی از کتابای صادق جان را میخام،همراه با پوستر
و هر دو خندیدیم.


0