شعرناب

چند قطره از دریایی حرف دل

وسوسه گرمی نفس بر سینه ی شب و
تب چشمان صحر گاهی ست که خیره
به انتظاربوسیدن نسیمی اغشته به بویت
قدم ها را به خلوت خیابان میکشاند و
باز ردت هیچ جای این شهر پیدا نیست ...
دلم سنجاق میشود به پاشنه ی باد و میوزد
پی اغشته شدن به غباری از قدمهایت
تا نفسیتازه کنم انتظارت را ...
که به خواب بینم رخت را
مدت ها تمام
شهر دل عطر تنت را میدهد ...
#محمد_حسینی


0