شعرناب

نابک .....داستانهای کوتاه ...حسودخان


حسود خان
وقتی شعرم رو میخوند،نگاهش می کردم!
گونه هاش گل انداخته بود.
گفتم :می دونی می خوام چی بنویسم بیو کانال؟
گفت:محال بدونم!تو رو نمیشه پیش بینی کرد!
خنده ام روجمع کردم و گفتم:می نویسم ،
مدیونی اگر
که "دوستت دارم" های من رو کپی کنی براش!!
گفت:واا!!خسیس!چی میشه خوب؟
گفتم:دوست ندارم این شکلی که من بهش میگم
"دوستت دارم"بهش بگه "دوستت دارم"!!
اصلا چه معنی میده ،شعر من رو بفرسته برای اون؟
گفت:میگم حالت خوب نیست،باورت نمیشه!
وقتی تورو "دوست نداره"چه فرقی میکنه باچه زبونی
بهش بگه!فرض از قلم تو...
گفتم:اگه من رو "دوست نداره"نمی خوام کس دیگه ای
رو هم "دوست داشته باشه"!!!
گفت:می دونی وقتی حسود میشی ،بیشتر چشمات برق می زنه؟
دستم رو گذاشتم روی چشم هام!
گفتم:اصلا من حسود!من بد!چشمامم بسته!
اما مدیونه اگه براش بفرسته!
خندید وگفت:قول میده که نفرسته براش!
✍عضو محترم گروه نابک
آرزویزدانی_رها
#نابک_کانال_رسمی_داستانهای_کوتاه
@naabak_nab
#سایت_ادبی_تخصصی_شعرناب
sherenab.com


0