شعرناب

شاعر ها می میرند اما نمی روند!

سکوت
سکوت
و سکوت...
قلمی بود،شعری بود ودنیایی از شاعرانه ها.
آن روز ها چقدر نگاهم به علی توکلی در آینده فرق داشت.آن روز ها هنوز تبر به دستم نبود و قلم،قلم بود
چه شد و چه در خودم دیدم که من را به اندازه صفر شدن شکستم؛بماند
اما امروز،امروز است.
بیشتر اعضای این روزهای سایت هیچ شناختی از بنده ندارند و حتی شعری هم از من نخوانده اند.
هیچ حرفی از خودم نخواهم زد و با همین نهال پاک تازه رئییده، روبرویتان به مهر خواهم نشست.
با عرض یک خسته نباشید خدمت مدیریت محترم سایت،از امروز فعالیت هایی در زمینه ارسال شعر،نقد اشعار دوستان وبحث های آموزشی خواهم داشت.
امیدوارم دوستان عزیزم لطف به بنده ی حقیر داشته باشند و در این جمع فرهیخته،به عنوان یک شاعر قبولم کنند.
در پایان
سکوت مبهم و مغموم قبل طوفانم
نشانه های قریب الوقوع بارانم
برای خلوت و تکرار بغض و تنهاییم
شروع تازه ی برعکس خط پایانم
گذشته آب... سر من جنون مطلق داشت
از اینکه شاعر چشمت شدم نترسانم


0