شعرناب

لجباز نمی فهمد ....

لجبازی نشان از خامی و بی تجربگی دارد. لجباز خونسرد نیست. و عقل فقط در حال خونسردی درست کار می کند... هنگام خشم و لجبازی، پرده ای دیدگانت را می پوشاند و آنگاه عقل زایل می شود و آدم لجباز دیگر هیچ نمی فهمد ...می شوید و کنار می نهد ...لجباز اهل مطالعه است...ولی افسوس فقط آن بخشی از کتاب را می پسندد که با خشم و نفرت و بدبینی او مطابقت دارد ... لجباز بسیار بدبین است...
و سخن حق را نمی پذیرد ... قلب آدم لجباز همانند سماوری جوشان است ... لجباز بسزاست با اهل کمال یکی دو ساعت گفتگو کند .... بیشتر بشنود و کمتر سخن گوید ... و به صاحبدل مجال سخن دهد ... و چند روزی از لجاجت و بدبینی و خشم بی جهت دوری جوید ... بگذارد دلش چون رودخانه ای ژرف... بیارامد ...
و از مبارزات خیالی و یک تنه ی خود دست بردارد ...
و مدام به خود بگوید من هیچم هیچ ... من یک بادکنک بزرگ رنگی ام ... و روزی خردمندی فس ام را خواهد خوابانید ...
لجباز بادکنکی است که بر فراز ابرها می زید ...
مراقب باش تا هیچ مکاری نتواند آستین ترا باد کند ... و یا به سخنانت رنگ و لعاب دهد ...
دشمن دانا بلندت می کند .... بر زمینت می زند نادان دوست ...


0