شعرناب

نابک ...داستان های کوتاه ...عشق


#داستانک
عشق
تواوج روزهای دلدادگیم برای "تو"
دایی اومدکه نصحیتم کنه!
می فهمی که!برای هیچ کس ،عشقم قابل درک نبود!
دایی اومد توی اتاق.یک راست رفت جلوی تابلوی مورد علاقه ام!
این جمله از توواا؟
(ریه های لذت پراز اکسیژن مرگ است)
+نه!ازسهرابه!
آهان! قاتل دخترپرشیطنت ما!!
سرمو انداختم پایین،سیگارشو روشن کرد ویک پک عمیق گرفت.
+مگه دکتر سیگارو....
بله!اما من که نمی تونم یکهو به قلبم بگم، آرام بخش زندگیت ته کشیده!!کم کم دایی!کم کم ...
+خوب منم همینو میگم!نمی تونم دوستش نداشته باشم!آخه قلبم سنگ کوب می کنه به خدا!!
کم کم که میتونی دوستش نداشته باشی!مثل من!ببین دایی عشق و نمیشه کاریش کرد خوب قلب که حالیش نیست ، خود من فقط روزی دوبسته می کشیدم!خوب عادت بود!عشق بود!آرامش بود!!حالا که دکتر گفته کمش کنم قبل عمل،شده روزی سه بسته!
+دایی!!چی میگی!!
میگم یعنی مامانت تاحالا عاشق نبوده! نمی تونم ازت بخوام کسی ودوست نداشته باشی اما عاقل باااش !یا هست یا نیست!!!
دایی ،درست روز قبل عملش فوت کرد!
به قول خودش ترک عشق ممکن نبود!!
راست می گفت!منم سعی نکردم فراموشت کنم!نخواستم دوستت نداشته باشم!من با" تو" ،زندگی کردم!با عشقت ،با خواستن های مکررت!! ببین هیچ وقت پشیمون نشدم!
#آرزو_یزدانی_ر_ه_ا
عضو محترم گروه نابک
نابک کانال رسمی داستان های کوتاه
@naabak_nab
sherenab.com


0