شعرناب

خیلی دور

لبخند ، روی لبم سنگینی می کند . مانند همیشه کافه ، خلوتی است ارام ، دیوانه کننده . یک بار هم خواب دیدم که خودکشی کردم و بعد همه چیز تمام شد . با پرسه در کوچه های مه آلود ، فراموش کردم . شناور روی آب . غرق شدم در همه رویاها و این تنگنای محبت را شکستم . سکوت ، من دخترانه هایم را زیر خاکستر سیگارهای اصل چال می کنم . سکوت ، من گیسوانم را پرده می کشم و اشک جواب همه رفتن ها است . روزی می رسد که من هم می روم . دور ... دور ... خیلی دور
علی رفیعی وردنجانی


0