شعرناب

گپی خودمانی.......

بنام نگارگردوست.............
............................................................
یَا مُقَلِّبَالْقُلُوبِ وَالْاَبْصَارْ *یَا مُدَبِّرَالْلَیلِوالنَّهَار *یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَالْاَحْوَالْ *حَوِّلْ حَالَنَا اَلََیَاَحْسَنِ الْحال....
پیشاپیش....رسیدنِ بهار.....وسالِ نو رابه همه ی هموندانِ عزیز، تبریک وتهنیت عرض می کنم...وبرایتان....سلامت وسعادت آرزو می نمایم.
بگذریم از،مسائلِ مربوط به چگونگیِ پیدایشِ این عید.(که زیاد شنیده وخوانده ایم)...داستانهای اساطیری.....احادیث وروایاتِ وارده ازائمّه....درآدابِ بزرگداشتِ نوروز....و.....،گرچه بعضی ها به درست یاغلط.....منکر هستند اینهارا..
ابتدای تغییرِ فصل است از(موت به حیات).....رستاخیزی ست که هرکدامِ ازما.....چندین بار می بینیم آن را...وبسته به اینکه چه برداشتی ازان خواهیم داشت.....مفاهیمِ مختلفی خواهدداشت.ومراسمی مخصوصِ به خوددارد هرواقعه اش....وتفاسیری.....(گرچه بنانداشتم که واردِ این مبحثشوم)ولی...به روایتِ قرآن.....نمونه ای ست ازرستخیزِ واقعی وعظمت وبزرگیِ خداوند...وسرنوشتِ مخلوقات...(وَاْعْتَبَرواْیَااُولِلاَلبَاب)...
یکی ازمراسمِ مخصوصِ لحظه ی تحویلِ سال......نشستن کنارِ سفره ی (هفت سین )است و....تلاوتِ قران...ودعابرای اهلِ خانه....و(شاید) هرکسِ دیگری که منظورِ نظرباشد...وبه تناسبِ اعتقادات.....خواستنِ انچه که بابِ میلِ ماست.
امّا...بنابر(اَفْضًلُ الْعِبَادَۀِ اَلدُّعَا).....چه خوبست که دراین لحظه...که کنارِ خانواده نشسته ایم و....لذّت می بریم ازدورِ هم بودن.....یادی بنماییم ازانهایی که به دلیلِ بیماری.....اسیرِ تخت های بیمارستانند.....بخاطرِ خیلی مسائل.....دورازخانواده اند...(یا اینکه ممکن است اصلاً خانواده ای نداشته باشند)..گرچه به ظاهر،......کارتُن خوابها.......ونوعِجدیدترِ ان .....(گورخوابها).......مسافرانی که به دلایلی نمی توانند درکنارِ خانواده باشند.......پیرمردان وپیرزنانی که (شاید) به خاطرِ بی مهری روزگار ویا،بی معرفتی وبی غیرتی فرزندان....مسافرِ خانه های غُربتند(ساکنینِ خانه های سالمندان)....آنهایی که در(سرای معلولین)....مجبورِ به اقامتند(به هردلیل).......کودکانِ کاری که...باید به فکرِ معیشتِ خود واحیاناً کسانِ دیگری،درحسرتِ این دورهمی ها بسوزند.....بچه هایی که،اسیرِ دستِ نامادری هاوناپدری هایی هستند که بویی از پدری ومادری نبُرده اند...ووووووو....که اگر بخواهم همه رانام ببریم...(متأّسفانه)...خیلی بیشتراز،خیلی خواهدشد.....
بدنیست کمی هم باخود خلوت کنیم(در،دل)......به خیلی مسائل باید فکرکرد.
مگرمنِ دیوانه...تافته ی جدابافته بوده ام....که اکنون در(خانه ی سالمندان)نیستم؟....درسرای (معلولین) نیستم؟.....دربیمارستان بستری نیستم؟......بچهّ ی بنده....(کودکِ کار)نیست؟.....اسیر دست نامادری ویاناپدری نیست؟........درزندان نیستم؟......دورازخانه نیستم؟.........همه ی اینها والبته...صدهابهانه ی دیگربرای نبودِ این لحظه ی من درمنزل وکنارخانواده...ممکن بود که باشد....واگرنیست......جای شُکردارد...وایضاً جادارد که به شکرانه ی این نعمات...دراین لحظه...دُعای خیرداشته باشیم برای رفعِگرفتاریِ همه ی بندگانِ خدا...جدای ازهرمکتب و...ائیی......که:(لَاِنْ شَکَرتُم لَاَزِیدَنّکُم)......
وچه خوبست که همین لحظه نیّت کنیم که دراین چندروزه ی تعطیلاتِ عید....روزی ویانصفِ روزی راهم تعیینکنیم برای دیدارِازاین عزیزان...بایک جعبه شیرینی...ودسته ای گُل.....که(اِنْ اَحْسَنْتُم، اَحْسَنْتُم)......ودرکنارِ همه ی اینها،اگر بتوانیم ....نیازی ازدیگران رابرطرف ساریم که ...فَبِها......
چه بسا که سالِ دیگرودرلحظه ی سال تحویل.....نباشیم( دورازجان هم ،تعارف است).....هرکدامِ ازما...چندین نفررادربینِ دوست وفامیل وهمسایه ها...وآشنایان...می شناسیم...که سالِ گذشته بودندو...اینک ،فقط به یادشان (اگر خیلی ادمِ خوبی باشم وباشند)می توان، فاتحه ای خواند....مگر مرگ خوبست وحقّست...ولی برای همسایه؟........مگرفقط باید به زبان باورداشته باشیم....این.نعمتِ بزرگ را؟.......مگرعیدفقط مالِ ماست...وبرای خالی کردنِِ کیسه است برای پُزدادن.....؟....مگررفت وامدها ومهمانی دادن هاهم شده برای اینکه ....چشمِ(پری)کورشودو....دَندِ(زری) نرم ؟......
ببخشید صحبت زیاداست و.......یک خواهش....،عید راگرامی بداریم...برای تمامِ خوبیهایی که درآن بودههست.....برای (صله ی رحم)....باسعه ی صدر...دورریختنِ کینه ها(نه به زبان،که درعمل)....زنده شده زمین مُرده راباورکنیم....وبقبولانیم به خود....که برای ماهم،...مُردنی وزنده شدنی هست........باورکنیم که بنده ممکن است امروز بااین حرفهایم....سرِ شما، کلاه بگذارم...ولی...خدایی هست که می بیند...می شنود....وگرچه.....(لَایُدرِکُهُ الْاَبصَار)....ولی (هُوَ یُدْرِ کُ الاَبصَار)....چشم هااورانمی بینند...ولی او، چشمهارا،می بیند..ولی چراچشمهارامی بیند؟...مگردیگراعضارانه؟.........ومفسرین می گویند که:....حرکاتِ چشمهارامی بیند...انگاه که باخشم به کسی نگاه می کنیم.....باغمزه.....باتمسخر.....با غرور....باخواهش.......وخیلی نگاه های دیگری که مخاطبِ ما، ممکن است متوّجه نشود...ولی اومی بیند....وبنام ما ودرکارنامه ی اعمالِ ما...ثبت خواهدنمود...تاروزی که.....(وَاعْتَبَرواْیَا اُولِلاَبصار).....
ودرنهایت باپوزش ازحوصله ی شما گرامیان...چه خوبست که دعا کنیم برای فرجِ آقا ،صاحب والعصر(صلوات الله علیه).
..........................................................................
صدشُـکرکـه هردَم، زِتوبرمـانظری هست
وَز سـایه ی لطفت، به سرِ ما،اثری هست
ازدیـده توپنهـانی اگر،گـاه بـهگــــــــــاهی
ازکوچـه ی مـادلشــــدگانت، گُـذری هست
گوینــــــد بیــــایی تواگر، غنچه شــــکوفـد
برشاخـه ی گل، بلبـلِ پُرشوروشری هست
دنیـا چوگلســـــــتان ودران،میوه ی انصاف
وَزعدلِ توبَر، شـاخِ شجر، بـاروبَری هست
برروی کسی، بســـــــته نگردد دَرِ اُمیّــــــد
کزخـــانـه ی دادِ توشـــــها،بـاز دَری هست
حرفی نزنـد کس زِغــــــم و، غصّه وانـدوه
تـا،حرف وحدیثِ لبِ همچون،شِکری هست
تشوشِ قفس،دردلِ مُــــــــرغی نبوَدهیـــــچ
برقلّـه ی قـاف اَرنظـرش،بـال وپَری هست
تـاچنــــد بگریم، شب و روزازغمِ هجـــرت
تـاچنـــــد بگویم،که دراین دل،شرری هست
من منتـــــظرو، دیـده بـه راهت کــه بیـایی
تـا،دردلِ من،شوری وهم،چشـمِ تری هست
جان می طلبی ازمن اگر، این توواین جان
مُزدِ قـدمت خواهــی اگر، بـازسری هست
گرکورشود دیــــده چنـان، دیـده ی یعقوب
یوسف چوتویـی، بـازامیــــدِ دِگری هست
جُزصبرمرا،چـاره ی دیگر،چه توان کرد
گویند کــه درصبر،نویـــــدِ ظفری هست
عیبم مَنـما، زینکه بوَد،عشقِ توفخــــــرم
(دیوانـه)ترازمن،مگرآیـابشـــــری هست
.................................................................
بهاران برهمه ی عزیزان،خجسته باد....عیدتان مبارک.والتماس دعا(دیوانه)


0