شعرناب

یک لبخند

به نام خدا
یک لبخند !!
علی بر دیوار تکیه داده بود و به چند پسر جوان که در آن طرف کوچه بودند خیره شده بود بی آن که فکرش پیش آنها باشد .
یکی از آن پسر ها که حواسش به علی بود به طرف او آمد و در حالی که یخه ی علی را گرفته بود با عصبانیت گفت :
_ بعد نگاه میکنی مشکلی هست ؟؟!!
علی نگاهی به پایین کرد و بعد سرش را بالا آورد و با خنده گفت :
_ حالا چطور ؟؟!!
پسر تا خنده و دستی که علی به طرفش داراز کرده بود را دید یخه ی علی را رها کرد و با او دست داد و آرام گفت :
_ معذرت میخوام
-----------------------------------
چه زیبا می شود دنیا آنگاه که انسان بفهمد گاهی می توان با یک لبخند ساده خشمی را فرو نشاند و جریانی را به نفع خود تغییر داد اما انگار تا زمانی که غرور هست نه انسانیت می ماند و نه زیبایی دنیا .
نویسنده : مهدیار


0