یک لبخندبه نام خدا یک لبخند !! علی بر دیوار تکیه داده بود و به چند پسر جوان که در آن طرف کوچه بودند خیره شده بود بی آن که فکرش پیش آنها باشد . یکی از آن پسر ها که حواسش به علی بود به طرف او آمد و در حالی که یخه ی علی را گرفته بود با عصبانیت گفت : _ بعد نگاه میکنی مشکلی هست ؟؟!! علی نگاهی به پایین کرد و بعد سرش را بالا آورد و با خنده گفت : _ حالا چطور ؟؟!! پسر تا خنده و دستی که علی به طرفش داراز کرده بود را دید یخه ی علی را رها کرد و با او دست داد و آرام گفت : _ معذرت میخوام ----------------------------------- چه زیبا می شود دنیا آنگاه که انسان بفهمد گاهی می توان با یک لبخند ساده خشمی را فرو نشاند و جریانی را به نفع خود تغییر داد اما انگار تا زمانی که غرور هست نه انسانیت می ماند و نه زیبایی دنیا . نویسنده : مهدیار
|