شعرناب

نابک .. کارگاه داستان های کوتاه ...سرباز گمنام

زمانی می رسد که وقتش است.
انسان از آنچه که دارد و ندارد دست می کشد، به دنبال هدف هایش می رود.
مثل زمانی که یک سرباز لباس خود را می پوشد و کلاه بر سر می گذارد و بند پوتین های واکس زده اش که می توان چهره خود را در آن دید آنچنان سفت می کند که از رفتن پشیمان نشود.
این دیدار می تواند آخرین دیدار باشد.
آخرین بوسه ی مادر بر پیشانی ، آخرین خداحافظی با پدر.
بعد آنچنان دور می شود که می رود و می رود تا میان زمین و زمان گم شود و فقط چند تکه استخوان یا پلاکی و ... فقط از آن برگردد حالا اسم جدیدش گذاشتند گمنام که میان قلب ها پیداست.
#سجاد_ربانی
عضو محترم گروه نابک
#گمنام
پ.ن:
شهدای گمنام
نابک کانال رسمی داستان های کوتاه
@naabak_nab
sherenab.com


0