شعرناب

جهان هیچم

درخیابان که راه می رفتم از آسمان آب پرتقالی می بارید و مردم با چترهای آبی وارونه ، به مانند قیفی شکسته با ترجمانی مدرن و امروزی ، گوش هایی دراز و دست هایی کشیده ، رقص کنان سایه به سایه با معشوق قدم می زدند . در خیابان که راه می رفتم شور و شوق تعدادی از انسان های دیروزی را دیدم که از فردای جنگ و بمب و خونریزی و داعش خبر می دادند . در خیابان که راه نمی رفتم ، در خانه نشسته بودم و پاهایم را چنان بر روی هم انداخته بودم که گویی امروز روز آخر است و دیروز هرگز تکرار نخواهد شد . کمی بعد از کشیدن سیگار لب بر لب لیوان گذاشتم و آغوش خود را با بخار چای و تریاک گرم کردم ؛ تلوزیون در همه این لحظات روشن بود و برف از سر و کولش پایین می ریخت تا این که منفجر شد و هرچه زده بودم پرید . کبوتری ناگهان از پشت بام خانه مان پرید ؛ افتاده در قفس ؛ حوض ، خونی رنگ بود ، مردها می رقصیدند و زنها تا ارنج دستهاشان در گِل بود و ورز می داند . اندامم درد شدیدی گرفت و از خواب پریدم ، مادر با عجله بالا سرم امد و چیزی نگفت ، پدر تو گوشی منحصر به فردی را به صورتم مالید ، صدایی که هم اکنون می شنوید ، آوای کشتی های غرق شده در تنگه است ، البته این خبر را شورای شهر تکذیب کرده و در جهان های هیچم هیچ چیزی به هیچ چیزمان ربطی ندارد . راستی این هجمه از اطلاعات آزاردهنده در مقیاس یک چرت و پرت به تمام معنا چه معنایی می تواند داشته باشد . تنها می توان عاشق ماند و تا ابد درد کشید و در انتظار گودو بود .
نویسنده علی رفیعی رودنجانی


0