شعرناب

صدقه

ماشين شاسى بلند سفيد..پشت چراغ قرمز كه رسيد..توقف كرد..
چهارراه خلوت بود..
موتور سوار كنار شيشه راننده ايماواشاره ميكرد..
مرد چاق شيشه برقى رو تا نصفه كشيد پايين..
بادخنك خورد تو صورت مرد موتور سوار..
-دويست متر پايين تر يه گربه رو زير كردى..
خانم عينكى بغل دست راننده با دلهره پرسيد: مُرد؟
موتور سوار ساكت بود..
مرد چاق تكرار كرد..بلندتر: مُرد؟
-نه..ولى فكر كنم عليلش كردى..يه صدقه بنداز..
چراغ كه سبز شد..باد خنك هم تموم شد..
***
سر چهارراه بعدى شلوغ بود..
يه موتور تركيده وسط خيابون..درست خورده وسط صندوق صدقات..
يه مغز با افكار پوسيده..پاشيده لب جوب خوش باورى..
بوى نگرانى مياد از جنازه..
هواى نااميدى قاطى شده با گرماى ظهرتابستون..
صداى فاتحه پخش ميشه تو ذهن رهگذرا..
***
يه كلاغ چركُ چول..نقشه دزديدن كفاره هارو مرور ميكرد..


0