شعرناب

پر سیاه

"پرسیاه" پرسیاه،باآنکه تمام حرفهای پرندگان راشنیده بود،امارفت وازآن روزبه بعددیگرکسی اوراندید. بعضی پرندگان هم،چیزهای عجیبی درباره ی اومی گفتندواعتقادداشتندکه چون پرسیاه یکی ازبهترین پرندگان جنگل است،عقاب پیرازبودن اواحساس ناامنی می کندوبرای همین اورادرجایی زندانی کرده است. ‏‎ ‎درهرصورت هیچ کس بدرستی درموردپرسیاه چیزی نمی دانست وتمام حرفهابه نوعی حدس وگمان بود. بعدازآن که عقاب پیرمریض شدونتوانست به امورپرندگان رسیدگی کندپرنده هابراین شدندتاجانشین لایقی رابجای اوانتخاب کنندوبرای همین بعدازکلی بحث وگفتگو،پرسیاه که ازهمه ی پرنده هابهتروباهوش تربود،به این عنوان انتخاب شد. بعدازچندسالی که اورئیس پرنده هابوددوستی ویکدستگی بین پرنده هابیشترشدومشکل لانه وغذای پرندگان هم حل شد. عقاب پیربعدازچندسال سلامتی اش رابدست آوردو به کمک دوستان دیگرش درصددبرآمدکه ریاست راازپرسیاه بگیرد. برای همین پرندگان دیگررابه دشمنی بااوفراخواندوپرسیاه هم که ازاین موضوع آزرده شده بود،ازجنگل رفت وازآن روزبه بعد زندگی اش به افسانه تبدیل شدوهرکسی درباره ی اوچیزی می گفت. دوستان قدیمی اش،شعری برایش درست کردندوهرروزوشب آن رازمزمه می کردند: ‏"پرسیاه ، از تو قفس صدات می یاد کسی انگار تو رو اینجا نمیخواد صدای تو ،صدای خاطره هاست حیفه این صدا به گوش ما نیاد" . صابر خوشبین صفت


0