شعرناب

معرفی شاعر ان معاصر خطه کرمان (2)


دکتر کیومرث منشی زاده
متولد 1324 جیرفت کرمان، از شاعران مطرح معاصر. بیشتر او را با عنوان بنیانگذار شعر ریاضی می شناسند. وی در رشته های فلسفه، ریاضی، فیزیک و حقوق در کشورهای آمریکا، فرانسه و ایران تحصیل کرده است. کیومرث منشی زاده دو شاخه‌ی ویژه در شعر دهه‌های اخیر ابداع کرده است. یکی «شعر ریاضی» که در دهه‌ی پنجاه آن را ابداع کرد و با استفاده از اعداد، مفاهیم ریاضی و فرمول‌های فیزیکی شعرهایی سرود که بحث‌انگیز و جالب توجه بود.
مانند این چند سطر از شعر «سرنوشت در کهکشان خانم گیسودراز»
رها کن تربیع دایره را
و تثلیث زاویه را
(چه کسی می‌داند جذر صفر
بی‌نهایت است
یا صفر؟)
از این شعرها چند نمونه - از جمله شعرهای «سقوط افقی»، «طبقه‌ی صفر»، «سرنوشت در کهکشان خانم گیسودراز»، «سال صفر»- در این دفتر جا خوش کرده اند.
دومین ابداع او «شعر رنگ» است، که در آن به کمک حالت پذیری رنگ‌ها، و رنگ پذیری حالت‌ها، به خلق تصویرهای رنگی می‌پردازد، و از انواع رنگ‌های موجود در زبان فارسی، خلاقانه و با هنرمندی استفاده می‌کند، مانند این چند سطر از شعر "می‌آیی اما، ولی چه دیر"
آبی می‌آیی
و ارغوان
از برابرت
زنگاری می‌گذرد
و سپیدار پاییزی
همچون رؤیای یک سوارکار استخوانی
در هم می‌شکند
از گرایش‌های بارز شعر منشی زاده نگاه طنزآمیز اجتماعی- سیاسی او به جهان و دنیای پیرامون است، اغلب شعرهایش رگه‌های تند و جذابی از طنز انتقادی، یا شوخ‌طبعی طنازانه دارند. شعرهای "صفر در منقار کلاغ زرد بی‌آسمان"، "تاریخِ تاریخ"، "شب است و آرام، شب"، "جنوب جهنم"، "سلام روستایی خشم مشت"، "می‌آیی اما، ولی چه دیر"، "دروغ سفید"، "خوشبختی و شرم‌آگینی‌های مکنون" نمونه‌های بارزی از شعرهای اجتماعی- سیاسی طنزآمیز، منشی زاده اند.
شعر منشی زاده در مسیر اصلی خود شعر نیمایی است، البته با زبان خاص و نگاه ویژه و گرایش‌های شخصی منشی زاده که به شعرش هویتی منحصر به فرد بخشیده است. آزاده
چند شعر از کیومرث منشی زاده:
1
قهوه خانه های سر راه
آبی ست
آبی ست
نگاه او
آبی ست
گویا آسمان را
در چشم هایش ریخته اند
وقتی که دست های مرا
در دست می گیرد
گردش خون را
در سر انگشت هایش
احساس می کنم
نبض اش چنان به سرعت می زند
که گویی
قلب خرگوشی را
در سینه اش
پیوند کرده اند
تا باران خاکستری مرغان ماهی خوار
بر برگ های سپیدار و زردآلو
فرو می ریزد
قلب، مانند قهوه خانه های سر راه
یادآور غربت است
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
هیچ مسافری را
برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آب های تنگ بلور
به آرامی
خواب رفته است
یک روز
یک روز ماهی قرمز
سکته خواهد کرد
و دستی ماهی قرمز را
که دیگر نه ماهی ست
و نه قرمز
از پنجره به باغ
پرتاب خواهد کرد
***************
2
بعد پنجم ، آزادی
دایره در اثبات تساوی شعاع های خود
برگرد مرکز خود
خم مانده است
تا کی می توان شعاع های دایره را
به پیروی از یکدیگر
محکوم کرد
انعکاس صدای زنجیرها
تصویر سرود آزادی را
در آئینه چشم های من
می شکند
انتظار آزادی چندان غم انگیز است
که حکاکی اعلامیه حقوق بشر
بر دیوار کوره های آدمی سوزی
چرا که انسان
آزاد
بدنیا نمی آید
که آزاد
زندگی کند
که آزاد
بمیرد
انسان دایره غم انگیزی ست
که تکرار می شود
**************************
3
بعد از ظهرهای لیمویی
چه زیبا بود عشق
اگر ساعت را
هرگز نمی شناخت
و چه زیبا بود ساعت
اگر هرگز
ساعت نبود
بعد از ظهرهای لیمویی را شب می کنم
در باغ های موسیقی
با چتری از شعر
و
بارانی از آفتاب
لبانش آخرین کلام در زیبایی ست
و چشمانش
آسمان را
به رقص می خواند
می خواند ، می خواند
با چشمانی از شراب
و لبخندی از نیشکر
می خواند و می دانم ، می دانم
می دانم که دستی هست
که بعد از ظهرها را
قهوه ئی می کند
می دانم که عشق
از قوس قزح
ناتمام تر است
چرا که انسان
کامل نیست
زمین
کامل نیست
منظومه شمسی
و کهکشان ها
نیز
**************
4
دست های بی خرما
دست های ما
کوتاه بود
و خرماها
بر نخیل
ما دست های خود را بریدیم
و به سوی خرماها
پر
تا
ب کردیم
خرما
فراوان
بر زمین ریخت
ولی ما دیگر
دست
نداشتیم
****************
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ


0