شعرناب

چند بیت از استاد شهریار......


سلام دوستان:
هر بار که این چند بیت رو از استاد شهریار میخونم یه حس خاصی بهم دست میده که اصلا قابل وصف نیست میخوام بدونم با خوندن این غزل چه احساسی به شما دست میده لطفا فقط از احساستون بگین......
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی، حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان تو ام، فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب ِشیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من، نمى پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین
خامُشی شرط وفاداری بُود، غوغا چرا؟
شهریارا» بی حبیب خود نمى کردی سفر»
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا
((شهریار))
سجاد کرد 92/6/4


0