شعرناب

مهربا ن من


برای دیدن تو دلم تنگ شده . برای بغل کردن تو بی تا بم. گاه و بیگاه در خیا ل خودم با تو همراه می شوم گذارمان به سوی کلا رود می افتد .در همانجا .دریک نیمروز دل افروز بهاری . رود خانه ی مغرور با امواج کف آلود می غرد و آب با شتاب می گذرد.پرندگان بی خیال وپرشور وحال بر فراز هوا در حرکتند .باد رهنوردمی آید و می رود.آسمان شفاف و آبی و خالی از ابر است.از تپه سرازیر می شویم و سر در نشیب راه می نهیم. از معبر کنار رود خانه شتابان می گذریم . دلت آرام و قرار ندارد صورتت بر افروخته می شود. هیجان بر تو چیره شده است.گویی مرا نمی بینی که همراهت هستم .هرچند که گاه شکفته دل و شاد مان نشان می دهی . نه خستگی پیمودن راه را احساس می کنی و به نا همواری معبر اعتنایی داری . از افق زندگی ات سپیده امید سر زده است. و بارقه ی خوشبختی را در ذهنت متبادر می کند.حالا دیگر غمی در دل نداری . سرمست وپر نشاطی.گویی آن روزی که سالها آرزویش را داشتی به تو روی آورده است.....
برای دیدن تو دلم تنگ شده . نه توقادری که به سراغم بیایی .ونه من می توانم فراموشت کنم .
.... ✍ الف رها (ابوالحسن انصاری)


0