شعرناب

به دنبال نور


ستاره ها را بشمار. شب در آن خفقان تاریکی , ماه پنهان شده است و رهایی گمشده . دیوانه وار در جست وجوی حقیقت نور, ستاره ها را بشمار. این بیکران آبی , شب هنگام گویی تو را در سیاهچال سیاهی می بلعد و صدای فریاد گوشخراشت را حتی نزدیکترین ها نیز نمی شنوند.ومن گمشده ام . وحقیقت در ناکجا آباد ذهن من , لابه لای رویا های بی انتها و تخیل های پوچ خاک می خورد. امشب ستاره ها را بشمار شاید نور باشد . گاهی دلمان نیز قفسی است که قلبمان را درآن به سالها حبس انفرادی محکوم می کنیم ; وقتی نور نیست وقتی ماه نیز پنهان شده است.سایه ها حتی سایه ی خودمان نیز غریبه ای است دور و نا آشنا که صدای ترس را در گوش ها هلهله می کند . سرد است یا گرم , انگار احساس ها مرده اند بی آنکه نشانه ای از خود بر جا بگذارند ومن می ترسم . چه کسی امشب ستاره ها را می شمارد آیا ستاره ای هست یا نوری یا فقط سوسوی کم نور فانوس خیال که واهی است. و وای از وهم , وای از وهم که تمام زیبایی های رویا را در حصاری از فریب بلوکه می کند.هنوز می ترسم . شاید کسی مرا ببیند وصدایم را بشنود او که همه را می بیند وصدای زمزمه ی فکر ها را می شنود. اوکه نیاز به شمارش ستاره ها ندارد ولبخند پر مهرش تجلی آرامش برتمام قلب هاست ......ای کاش , ای کاش خانه اش را در درونمان ویران نمی کردیم واین دلشوره و اضطراب پیچ در پیچ که جان را به ستوه در می آورد خلأ نور است .وشاید نور در همین نزدیکی باشد شاید.......


0