شعرناب

بیست سالگی

به کنجی نشستن و سرخم کردن و به طرز نامعلوم در منتهای یک باور نشستن، کسی مدام دستهایش را از بیست سالگیش می پوشاند
چه چیز حضور ترا محال می کند به این بی خیالی نه نه به این بی محالی
گاهی خیره می شوم چها رشانه و قوی بنیه خودرا به سمت پله ها می کشانم
به چه نگاه می کنی؟ آیا آدم ندیده ای ؟
خوش طنین در مصرع یک بیت از گل بخند
دوان به نادوان کلام درصدای یک گلو هر گز نمی پیچد
هر گز مرا به گفتار نامربوط ،برده یک زن بلا گیر مکن
بی گناهم گاهی لبانم می لرزد
نه نه عصبانیم مکن گاهی به تاخت تاز دستانم می لرزد
می خواهم از همه چیز دلخور و رنجور شوی
می خواهم گنگ وخاموش در طرف یک ناامیدی چشمانت را به شوخی در اولین پرتو خورشید آسوده خاطر بسوزانی ویا آسوده خاطر از ندیدن کنی
تا این لحظه ویا اولین لحظه ای داد به دادگر
ای داد به نمایشگر
داد به داد آن سنگر نه آن سنگری که خاکریز دارد
از شما ممنونم می دانی پشت کوه پنهان شدن یعنی چه؟
ویرانه ویران درست زیر شیشه های کوچک ایوان
بی حالت مرا به ملالت انگیز بودن این شب بدون لبخند ببر
خیلی علاقه مندی خیلی کاوشگری از خودت بپرس
مداخله در کار یک مرد چه قلبی را سنگ خواهد کرد
پیش چراغهای نیمه خاموش تمام آسمان را خسته از پرسش خود کن
گاهی ماه تیر می زند برنابودی عقل خویش
گاهی خورشید التماس آمیز می خواهد دوباره برگردد به بیست سالگیت
با احترام محمدرضا آزادبخت
تقدیم به غرور دوست داشتنی خودم که سالهای سال مرا سرافراز سرپانگه داشته است
ای غرور من بطور قطع می دانم تو هم مرا دوست داری وهمیشه برای من حاضر ویراق هستی
سپاس کوچک شما ای غرور آزادبخت


0