شعرناب

کلاف سرنوشت

"کلاف سرنوشت"
دست سرنوشت کلاف زندگیمون و وقتی سر انداخت دو تا رو دو تا زیر کش باف رو تموم نکرده چند تا نخ در جا زد و سوراخ هایی تو رخت بخت مون جا گذاشت که تا کل حالت رو نشکافی دسترسی به گذشته مثل عملیات ناممکن می مونه...
حالا بگذریم گاهی با حواس پرتی تیزی میل و تو تنمون هم فرو کرد... می دونی بافنده این لباس هزار رنگ درست از الگوی اورجینال استفاده می کنه و نخ و از وقتی سر انداخت که هنوز رو پامون قد علم نکرده بودیم یه نخودی بودیم بین هزار تا بیخودی....
من میگم بافت چهارفصل زندگیمون الگو ش خودمون بودیم اگر گاهی نخ پاره شد اگر گره خورد اگر سوراخ جا موند اگر و هزار اگر دیگه مقصر خودمون و ناآگاهی ها و بی توجهی های خودمون هست و بس... گاهی هم خیلی مقصر نیستیم صرفا اومدیم تا گوشکوبی باشیم برای تو صورت کسی خوردن. ضربه ای برای بیداری و تنبیه اش اما به چه گناهی... چرا حربه شدیم این خودش سو استفاده از یک آدم نیست... زندگی دست و پات رو می بنده ترو می اندازه تو شرایطی که هیچ جوره راه نداری خلاص بشی هرچی دست و پا می زنی بیشتر تو مردابی که افتادی فرو می ری ... بعد یه افق یه روزنه از دور بذر امید رو تو دلت جوانه می زنه... یه دستی میاد فکر می کنی داری نجات پیدا می کنی اما دست همان گرگ سیاهی که شنگول و منگول و فریب داد و شد هر آن چه که نباید شود. قصه تکرار شد و تو وقتی قصه گو نتیجه داستان و می گفت خوابت برده بود
آذر.م مرداد ۱۴۰۲


0