شعرناب

مرگ من بهترین اتفاق

نمی دانم کارها را فراموش کردم یا عمل را کج وسست ،
مدتی ایست مدام در خیالاتم تصمیماتی بسیار جدی برای شروعی مجدد و مستمر می گیرم
اما نمی دانم چرا درموقع شروع ،فقط شروع را به پایان می دوزم ،
و بر ادامه اش چنان خسته و سردرگم می شوم که انگار انجام نداده انتها رسیده و اثار مخرب و بی فایده اش را دیده ام که چنین نادم و افسرده شدن را می مانم
بی خیال و بی اراده در حالی که مدام در زمینه افکارم مصرّ هستم که ادامه دهم باخود می گویم الکی خوتو گول نزن ادامه بده اما با اینکه می دانم و مشخص است خود را منصرف میکنم و از زیرتصمیم بسیار جدی ام در میرم انگار این عادت زشت برایم اعتیاد شده است،
چنان است که در پستوی نیمه تاریک خانه ی خیالاتم
مضطرب و نگران از گوشه ای به حیات زندگی ام نگاه می دوزم و خود را میدزدم
من در اهرام خبیث وجود خودم محبوس شدم
تمام خاطراتم را در خاطرسپرده ام و زندگیم را از خود بر خیالم خیانت بار می کنم
چه کسی اینچنین خسته ام کرده است
کدامین در را،در راهروهای روزگارم بر خود بسته ام
میدانم کلید را جایی گذاشته بودم ، جایی در حیات در گوشه ای از صندوق گذشته ام در بین خرتوپرت های خاطرات
اما نمی دانم چرا میلی به دست بردن و بازکردن در را در خود ندارم
از کدام قمارباز قهاری در معماری سرنوشت نیک راباخته ام.
اما،..‌
مرا کوچانده اند
می ترسم بگویم اما نمی شود که پنهان کرد
حقیقت این است که در حیاتم نه حیاطی است نه راهرویی ونه درهایی،
مرا منحرف و مضطرب از سرنوشتم که باختم بیرون انداخته اند
چادری سنگین و کهنه ای را سوار برکولم کرده اندکه فقط زحمت دارد و مشقت و هیچ کارایی ندارد،
در راه های مال رو در کوههای نمکیِ بی اب وعلف در پشته های مخملی سایه های مهرِ بی مهر خود را باخته ام
انگار که در انتظارم پایان جنگ را ببینم در سرنوشتم ،
اما خوب می دانم که فقط کشته شده ها هستند که پایان جنگ را دیده اند،
شما که نمی دانیدچقدر زیباست
مرگ را می گویم
مرگی که در ان هیچ منت و ذلتی را نخواهم دید ...،
اما چقدر گران و سخت است یافتنش
من بدجوری سرنوشت را در حیاتِ روزگارم بر روزگارِ نامرد باختم
مرا مرگ زیباترین اتفاقی است که این سرنوشت قرار است برایم بیاورد...‌
روح اله سلیمی
روزگارتان خوش خط ونگار باد🌹🌹


0