شعرناب

گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری _ بخش اول

****
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام
*
من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام
*
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام
*
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام
*
جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده ام
*
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام
*
خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده ام
*
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام
*
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
*
کیم من ؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
***
جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای
این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است
*
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
*
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
*
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
*
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
*
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
*
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
*
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
*
نداند رسم یاری بی وفا یاری که من دارم
به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم
*
دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم
ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
هلاکم می کند آخر پرستاری که من دارم
***
به خاک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
*
گوهر به تابناکی و پاکی چو اشک نیست
روشندلی کجاست که داند بهای اشک ؟
*
خواب آور است زمزمه جویبارها
در خواب رفته بخت من از هایهای اشک
*
ماییم و سینه‌ای که بود آشیان آه
ماییم و دیده‌ای که بود آشنای اشک
*
به روزگار چنان رانده گشتم از هر سوی
که مرگ نیز نخواند بسوی خویشتنم
*
خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی
*
منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم
تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی
*
مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند
میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی
*
مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
*
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
***
تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
*
اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
*
چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق
تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست
*
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست
به سردمهری باد خزان نباید و هست
به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست
*
مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
*
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست
*
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
*
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
*
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
*
بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب
بروی آب بود منزلی که من دارم
***
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام
در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام
*
آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای
تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام
*
به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی
*
طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید
از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
*
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم
*
نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
**********
گزیده تک بیتی های گردآوری شده از اشعار رهی معیری _ بخش اول
گردآورنده:ابوالقاسم کریمی
تاریخ گردآوری:5/مهر/1399


0