شعرناب

تمثیل وار

تمثیل وار
شهری بود زیبا و پُربرکت که حاکمی داشت دادگستر و مهربان که هیچکس جز خوبی و مهر از او ندیده بود. تمامیِ دوستان وخادمانش نیز پسندیده و نیک‌ سرشت بودند . خلاصه دستگاه حکومتی بود تمام عیار و یک مدینه ی فاضله .
ساکنین آن شهر به حکم لااکراه فی الدین ، درانتخابِ رویه ی عملشان آزاد بودند البته به شرط رعایت شئوناتِ آزادی ، نه اینکه کفِ کشتی حامل مردمان ، درمیانه ی دریا را گروهی دیوانه با دژبری سوراخ کنند وهرکس به آنها ایراد گرفت بگویند به تو چه ؟ هرکار دلمان بخواهد میکنیم چون آزادیم .
تُف به آن آزادی که نتیجه‌اش غرق شدنِ یک شهر، انسان است و یک تمدنِ متعالی .
عقایدِ افراد شهر درمورد دستگاه حاکمه بسیارمختلف بود .
گروهی به کل دستگاه حاکمه اظهار ارادتی داشتند و از اعماقِ قلب آنها را می ستودند .
طبعاً دستگاه حاکمه نیز آنها را دوست داشت و به نوعی مقربین درگاه محسوب می‌ شدند .
گروهی درآن حد که فکر محدود شان قد میداد عمل میکردند ، تا زمانی که بنظرشان میرسید روزگار به خوبی می گذرد وظاهراً بر وفق مرادست، عیش و نوشی به راه است و مستِ روزمرگی هایشان بودند و اکثرِ اوقات ، بی تفاوت ، ولی از آنجا که جز خود و نهایتاً چند نفر افراد خانواده شان ، کسی دیگر را نمی دیدند وقتی رَویه ی عادی زندگیشان بهم میخورد، برای بازگشت به حالتِ قبل، نیم نگاهی به دستگاه حاکمه می انداختند وتازه یادشان می افتاد که این شهر دستگاه حاکمی هم دارد .
گروهی نیز که کلاً نسبت به دستگاه حاکمه بی اعتقاد بودند و فقط بعضی ازآنها، از روی ترس یا حرص وطمع یا ... میگفتند : فقط شخص حاکم را قبول داریم وبس (گرچه ردّی ازاکراه درگفته شان هویدا بود) دیگر نزدیکانِ حاکم هم کشک میدانستند و دوزار به آنها بها نمی دادند .
گرچه همه مردم، درنظرِ دستگاه حاکمه ارزش داشتند ولی چگونه عقل حکم میکند که اگرکسی قصد دارد درجهت خلافِ رودخانه شنا کندحرکتش عاری ازسختی ها نباشد؟ طبعاً مسیرِزلالِ رودخانه بسویی میرود و آن به سویی دیگر. صحنه ی شنایش در آن رودخانه ی پُرخروش را خودتان تجسم کنید . احمقانه بنظر نمیرسد ؟
وقتی همه آنها که بی دریغ، بدون توقعِ کوچکترین چیزی ، فقط دوست دارند تک تک افراد شهر را یاری دهند و دستگیرشان باشند که زندگیِ بهتری داشته باشند را قیدشان را میزنند، و حتی درخروشانِ رودخانه دستِ آنها که به سویشان دراز شده که نجاتشان دهند را پس میزنند ، گناهِ یاوران چیست ؟ گناهِ اوست که دوست دارد در اعمالِ خلاف مسیرش غرق شود .
چرا دوستان و خادمانِ حاکم باید دستشان را بسوی کسانی درازکنند که در ازای این یاری ، دستشان را به جهالت پس میکشند ودراین مسیر، فقط ناسزا نثارِآنان کرده گوشت تلخی میکنند؟ گرچه با دیدنِ اینهمه حماقتها ، بازهم بسیاری از جاهلین ، خاطراتِ بسیاری از یاریِ آن یاوران را درخاطر داشتند و همچنان دوست داشتند باز انکارشان کنند .
بسیاری درآن رودخانه، غرقه درانکارشان، میمردند و گروهی فقط در مصائب ، نیم نگاهشان به آنها بود و قاعدتاً راه به جایی نمی بردند چون آنها هم غیرهمسو بودند و بسته به وضعیتشان درعبوراز خروشان رودخانه، گاه نجات می یافتند و گاه میمردند .
آن گروهِ دوستدارِ دستگاه حاکمه نیز ، اصلاً نیازی نمی دیدند خودشان را به رودخانه ی پرآشوب اندازند با مِیل تمام ، همجوارِدربارِ شاه عادل، مقیم بودند ودرامنیت ، زندگیِ مصفایی را تجربه میکردند ولزومی نمی دیدند که با مخالفتشان ، خود را به ورطه ها بکشانند .
و واقعاً باید با چه چیز مخالفت میکردند ؟ با حق ؟ مگر نه این بود که آن خلافت ، جز خوبی نداشت ؟
البته درشهر، طوفان وسیل و زلزله و... می‌آمد ولی آنهمه که امری طبیعی بود، نوعی مسابقه ی دلبری ، نوعی نمک زندگی ، نوعی قهرمان سازی، هرکه دراین مسابقات پیروز میشد تا ابد به افتخاراتی میرسید که همان برای لبخند دائمیِ روحش بس بود. مگر این کم است که روحی تا ابد از شادی بخندد وشادیهایش جاودانه شود ؟
رسم حاکم این بود که آسانی و سختی ، در یکدیگر حل شده باشد .
به این رسم اعتراضی ست ؟ هرکس اعتراضی دارد به شهر دیگری برود که بگونه ای دیگر عمل شود .
ولی شهر قصه ی ما ، شهریست به وسعتِ زمین و هفت آسمان ، و اگر به نیت فرار ، کسی شهری را میجوید که به آنجا بگریزد باید بی سویی باشد خارج از دنیاهای این حاکم بزرگوار و مهربان .
بالاخره عمریست هدیه داده شده، هرکس خواست گلستانش کند و هرکس خواست بسوزاندش ، همه نسبت به چگونگیِ گذرانِ باقی عمرشان مختارند . زندگی دریک باغ ، یا درمیان یکعالمه آتشِ عذاب وجدان .
درآن شهر درپیِ ناملایمات هم دوباره ، مسیرعادی زندگی به زندگی ها باز می گشت و از حق نگذریم ، همه افراد شهر ، همیشه دستِ یاریِ حکومت را حس میکردند .
وقتی هم که هریک از دوست داران میمرد ، روحش در بارگاهِ سلطان ، عزّ و قُربی می یافت و درکنار دوستان و خادمان حاکم ، همانگونه که قبل ازمرگ ، احساسِ نزدیکی میکرد ، قُربش ابدی میشد .
فقط یک سؤال همیشه درمغز دوستداران حاکم بی‌جواب مانْد و آن اینکه : وقتی چنین حاکمِ عادلی در این بارگاهِ کریمه حکمفرماست ، پس چرا گروهی از او و دوستانش اینقدر تبرّی میجویند وحتی از دوستانش متنفرند و همه بدیهای خودشان را به آنها نسبت می‌دهند ؟
آیا کارشان عینِ بی‌عدلی نیست ؟
بهمن بیدقی 99/5/30


0