شعرناب

ارغوان،تو بمان

به نام مهر
سالها پیش امیرهوشنگ ابتهاج در خیابان فردوسی خانه ای خرید،خانه ای که شاید خود نمی دانست چه اسطوره ای در آن خوابیده،خانه ای که بعد ها وی یار دیرینه خود را در آن یافت،آری ارغوان
در حیاط خانه درختی بی جان بهنام ارغوان،می زیست و از آنجایی که خانه ی وی محل تجمع شعرا بود بسیاری به او می گفتند درخت را قطع کن و گلی بکار لیک سایهچنین نکرد و به ارغوان عشق ورزید،
و همزمان با رشد فرزندان خویش رشد او را نیز می دیدتا آنکه این ارتباط بسیار فراتر رفت و مشاعره سایه با ارغوان آغاز شد،همدم تنهاییش ارغوان گشت و شعری مشهور و محبوب پدید آمد که ارغوان نام گرفت:
ارغوان شاخهی همخون جدا ماندهی من
آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابی ست هوا یا گرفتست هنوز
من در این گوشه که از دنیا
بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
اندر این گوشه یخاموشِ فراموش شده
یاده رنگینی در خاطرِ من
گریه می انگیزد،
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید،،
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دلما می آید
ارغوان
تو برافراشته باش
تو بخوان نغمه ی نا خوانده من
شاید روزی رسد ارغوان دل ما هم پیدا شود
شاید
ارغوان


1