لاعلاج... بوسه های عمیق و سنگ های عقیق قیمتی... بی شک تو بهترینی اما بی کیفیتی...! کمیت مهم نیست این رذیلت هاست که منزجر کننده اند... سارا شعر میشد هر شد، دارا عشق و حال سرشب... رسیدی و شیرین شدی، تو اما تلخ و زیبا... چه شب ها که سوت و کور، خوابیدم لای بوف کور... زنبور شدم و به دنبال کشف راهکار، مثل بوی خوب نعش کافکا... نعره هارا زدم و سخره ها را کوبیدم، عشق هارا کشتم و خیانت را بوییدم... هرکه حال مرا دید خندید و دق کرد! حرف هایم را شنید و در کمای سکوت طولانی و من چون دریای بی رمق در انتظار طوفانی...! ماستم شور شد، خواستم دور شد، چشمم کور شد و اما دندم سخت! شب در این شهر،جدول هارا غرق شدم و سگ مست...! من فردم و تو زوجی، من ساحل و تو موجی، من حقیر و تو اوجی، اما در سیاهی میدرخشی! تو مثل گیاهی که آب رگهایم را میمکی و من همانند ابر از تبخیرت بارور میشوم و از تاخیرت به کینه باردار! تو آخرین راه نجاتی از این همه خوشبختی لا علاج...! تمام بیست هایم را نثارت میکنم و چشم های بغضم را رهسپارت... شخص سومت را بچسب! آغازت را فراموشم و حرف آخرت را بگو ،اما در آغوشم... تو پول منی و خوده شهوت، تو آخرین سقوطی در این رخوت...
|